ثمین ساداتثمین سادات، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره
سید محمد امینسید محمد امین، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

ثمین عشق مامان وآقا

تولد آقای عزیز

همه زیبایی های دنیا با اومدن تو میاد و اینگونه زندگی با تو زیبا میشود ، اینگونه چشمانم با دیدن تو عاشق میشود و امروز روز میلاد دوباره تو است ، در این هوای ابری نیز خورشید در لابه لای ابرها به انتظار دیدن تو است…   همیشه صدایی هست که من آروم میکنه، دستهایی  که دستای سردمو گرم میکنه همیشه قلبی هست که من امیدوارم میکنه، چشمایی که عاشقانه من نگاه میکنه همیشه کسی هست که در کنارم قدم میزنه ،احساسی که من درک میکنه همیشه تو هستی اینجا میان قلب من   باارزش تر از تو ، تو هستی که عشقت در قلبم غوغا به پا کرده ! قدم به قدم با تو ، لحظه به لحظه در فکر ...
18 دی 1392

عاشقانه

بهشت در دستان مادر بود مادر آن را زمین گذاشت تا مرا بغل کند به امیدروزی که دختر گلم خودش مادربشه تااین جمله روبیشتردرک کنه، بیشتردرک کنه وقتی میگم : بهشت من تویی . . .   عزیز دلم دختر نازنینم پا گذاشتن به 23 ماهگیت مبارک باشه ...
1 دی 1392

ثمین عاشق عروسک :)

دختر نازنینم این روزا برا هوای سرده بیرون، بیشتر تو خونه موندیم وبا همدیگه روزای زیبامون سپری میکردیم عزیز جونم اونقدر عروسکات رو دوست داری وهمش براشون لالایی وشعر میخونی که نگو بوسشون میکنی ،موهاشوم شونه میزنی ،بهشون آب میوه میدی،و.......... کلی حسابی بهشون میرسی وحتی بعضی شبا میاریشون توی تختت وباهاشون میخوابی یه روزم مامانی مهمون شما وعروسکات بودم ومن اوردی توی اتاقت  وای چه لذتی داره که دخترت با اون دستای کوچولوش دستت رو بگیره وببرت جایی که مدت نظرش بنشونت وبحساب ازت پذیرایی کنه عزیزه مامان میدیدم که چقدر حواست بهم هست وهمش دورم میچرخی ویکی یکی عروسکاتو میوردی کنارم میذاشتی وانگار داشتی من بهشون معرفی ...
10 دی 1392

ثمینم وهفته آخر پاییزی

سلام نازنینم دختر ماه من عزیزم تواین چند روز حسابی دختر خوب وخانمی شدی اونقدر که مامانی کلی ذوق زده شده عزیزم یکشنبه ساعت 3ظهر دستم با شیشه موقع ظرف شستن برید وباعث شد که 6تا بخیه بخوره نمیخوام وارد جزئیات بشم فقط بخیر گذشت واز اون روز شما همش به مامانی کمک میکنی وسایلت جمع میکنی ساکت وآروم تلویزیون نگاه میکنی و..... عزیزمامان با این شبای بلند وهوای سرد هم حسابی حوصله آدم سر میره ومن وشما بیشتر خونه بودیم فقط 1شب رفتیم خونه سمیرا جون دوستم که 2تا ازبچه های برادرش اونجا بودن وشما حسابی باهاشون بازی کردی اولش یکم خجالت میکشیدی اما بعدش دیگه صمیمی شدی کیمیا 6روز از شما بزرگتر بود واسباب بازیاش بشما نمیدادو شما گریه میکردی وهستی...
10 دی 1392

عاشقانه

  امیدوارم بابانوئل به جای کادوی زیبا تقدیر زیبا برای تو هدیه بیاره تقدیر خوب رو نمیتونی الان حس کنی اما در آینده میفهمی بهترین آرزو رو برات داشتم   دوستت دارم فراتر از باور یک رویا و فراتر از باور یک حقیقت     دو تا چیز که توی چرخش زمین نه تموم میشه و نه تغییر میکنه، یکیش شکوه تولد عیسی مسیحه و یکیش عشق مادر به فرزنده ! . ...
25 آذر 1392

نوستالژی مامان وآقا

عزیزم نازنینم سلام قشنگم همونطور که قبلا گفته بودم با اون ژست خوابیده موقع نوشتن من یاد قدیم ندیما انداختی وباعث شد تا بریم ویه سر به زمانی بزنیم که مامانی وآقا پشت سر گذاشتن ، راستش کسی نیست که با خاطره زندگی نکنه. همه ما خاطره هایِ همیشه همراهی داشتیم  بخشی از خاطره هامون ، خاطرات فردیه ، خاطره هایی که تو خونواده داشتیم یا با دوستای خاص  تجربه کردیم. اما بخش مهم خاطرات خاطرات جمعی ماهاست. توخاطرات جمعیه که نسل و توجه به سن و دوره سنی مهم میشه. مفهوم نسل شکل دهنده و شکل پذیر از همین خاطره هاست   آره یادش بخیر... دهه شصت دهه خاکی عمر ما بود…ما روحمان را تو دهه شصت جا گذاشتیم و هیچ کس از ...
1 دی 1392

فهمیدم با کدوم دست مینویسی عزیزم

سلام نازدونه مامان قشنگم الهی دورت بگردم که امروز کلی ذوق زدم کردی راستش این حس هر مادریه، از اینکه بچش قلم بدست میگیره وروی یه برگه هر چند یه روزنامه هم باشه شروع میکنه به رسم کردن خطوطی که از 1000تا تابلوی هنری براش ارزشمند تره وکلی ذوق زده میشه وخوشحال از اینکه کودکش نقاشی کشیده ودوست داره زودتر بدونه که راست دسته یا چپ دست................ حالا هم بعد از گذشتن این دوران منم کلی خوشحالم که شما تقریبا داری بهم نشون میدی که با کدوم دست نازنینت میخوای برام از عشق از دوست داشتن بنویسی برام نقاشی کنی وای برام چه کارا که نکنی که با دیدنشون حتماََ کمبود دوتا بال حس میکنم .......... وای چقدر خوشحال شدم آره خیلی خوشحالم شاید ...
1 دی 1392

بوسه بارون

سلام ثمین جونی عزیزم نازنینم هر روز شیرین وشیرینتر میشی که من وآقا فقط بوسه بارونت میکنیم ولبخند رضایت قلبی به لبامون مهمون میکنی   عزیزم اونقدر کارا ورفتارات خواستنی شده که هر آن با یه چیز جدید مارو سوپرایز میکنی بذار اینطوری بگم صبحا که از خواب بیدار میشی سر جات همونطوری دراز کشیده ای ومیگی ما ما ،مام ا نی نا  تا من بیام پیشت وبا لبخند زیبات بهم صبح بخیر میگی ومنم بوسه بارونت میکنم البته بعضی روزام که زودتر ازمن بیدار میشی اولش یکم سر جات بازی میکنی ووقتی حوصلت سر بره میای بغلم وپتو از روم میکشی ومیای بالاسرم و نازم میکنی ومیخوای با دستای کوچولوت سرم از رو بالشت بلند کنی منم وانمود میکنم که شما من ...
1 دی 1392