ثمین ساداتثمین سادات، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره
سید محمد امینسید محمد امین، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

ثمین عشق مامان وآقا

وبلاگ قلم تو

سلام دخترک نازنینم امروز وقتی اومدم وبه وبلاگت سر زدم ونظراتت رو چک کردم دیدم یه نظربرامون اومده با این مضمون با سلام عکس کودک شما درسایت قلم تو در یک موضوع منتشر گردید در پناه حق باشید http://ghalameto.ir/news/6249/%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1-%DA%A9%D9%87-%D9%85%D9%89-%D8%B4%D9%88%D9%89   وقتی وارد سایتش شدم کلی ذوق زده شدم یکی از پستای مربوط به وبلاگم رو تو سایتشون با عنوان مادر که میشوی گذاشته بودن ممنونم مدیریت محترم قلم تو    WebSite : http://ghalameto.ir ...
28 آذر 1393

یه روز پاییزی زیبا

دوباره فصل برگ ریزان آمد ، دوباره نسیم مهربان پاییزی می وزد... فصلی که آغازش ، ماه مهر و محبت است .... دوباره غروبهای پاییز  و دوباره صدای خش خش برگهای درختان زیر پاهای    خسته.... دوباره  باران پاییزی  و دوباره شوق قدم زدن در کوچه باغها ... یک نیمکت خالی  و برگهای زردی که بر روی آن ریخته است ، یک دل خسته با  یک عالمه درد  دل بر روی آن نشسته  و میخواند شعر  پاییز  را.... پاییز   همان فصلی است که زیباست   با برگ ریزانش ، خش خش درختانش ، نم نم بارانش !فصلی است  که آغاز  باران است ، آغاز شبهای بلند   با مهتاب    ...
12 آذر 1393

متفرقه های 33 ماهگی وتولد امیر علی وفرحناز

سلام عزیزه جون مامان این چند وقته یکم دیر به دیر آپ کردم وکلی پست عقب افتاده دارم که برا خاطر داداشی تو راهت مامان کمی تنبل شده ببخش عزیزم برا همین امروز اومدم تا یه پست پربار برات بذارم این عکس ماله تقریبا یکماه پیشه که با هم رفتیم پارک بادی وتازه قسمت قایق سواریشو برا شما کوچولوها راه اندازی کرده بودن وتو هم مشتاق بودی که بری منم که از آب وقایق سواری میترسم مایل نبودم وفکر میکردم برات هنوز زوده اما دیدم خیلی دوست داری واصلا دوست نداری بری استخر توپ وسر سره بازی بالاخره راضی شدم و رفتی وکلی کیف کردی وخوشحال بودی     درست هفته بعد از جشن 1000روزگیت تولد امیر علی وفرحناز بود وشما هم که هنوز ت...
4 آذر 1393

روزهای بعد از 1000روزگی وتولد بازی ثمین جونی

سلام عزیزه جونم دخترکم چه روزهای زیبایی یکی پس از دیگری داره میاد وبا اومدنش برگی تازه از عشق تو صفحه زندگیمون بیادگار میذاره بعد از جشن 1000 روزگی زیبات همش تو حال وهوای تولد بودی ومیومدی میگفتی منونم مامان برام تولد مبارک گرفتی هر شب میگفتی آلنگ بذار بلقصم ومیرفتی لباساتو عوض میکردی ومیومدی شروع میکردی کلی با ناز  به رقصیدن واون لحظه هاست که خونمون پر از بارون عشق میشه وما بدون ترس  از خیس شدنش لذت میبریم چقدرسخته  که نمیتونی ازحست بگی یابنویسی فقط میتونی یه جمله بگی اونم اینکه باتمام وجوددوستت دارم . . این روزهای شیرین با اومدن اول هر ماه شیرینتر شیرینتر میشه وتو بزرگ وبزرگتر خانم خانم تر و..... ...
14 آبان 1393

متفرقه های این روزها

وای سلام خوشگل مامان سلام نازنین دخترم عزیزه جونم قشنگترین فرشته زمینی برا من نمیدونید این همه مدت مامان مینا فقط فقط تو آسمونا سیر میکرد واز بودن وداشتن این همه خوشبختی با وجود تو عزیزترینم لذت میبردم خدایا خدای من ممنونم از اینکه همیشه نگاه پرمهرت رو به خانواده ما داری وامیدوارم همه همه دوستان وعزیزانم همیشه و در همه حال خوب وخوش وخوشبخت باشن وفرشته های نازنینشون سالم وسرزنده باشن دختر عزیزم مامانی نازنینم این مدت غیبتمون که البته دلیل داشت وبرا خاطر اینکه یه مقداری برنامه زندگیمون داشت و به سمت تکنولوژی بازی میرفت ووقت طلایی با تو بودن رو هم من وهم آقا داشتیم بدون اینکه متوجه بشیم ازدست میدادیم عمداََ اینترنت از خونمون بیرون کر...
11 مهر 1393

مااومدیم باماجراهای ثمین عسلی

سلام نازنین دخترم عزیزم  فرشته مهربونم قشنگترین وخوش آهنگترین طنین زندگی ما عزیزم میدونم خیلی وقته که نیومدم وخاطرات روزای قشنگتو ننوشتم راستش نمیدونم از کجا شروع کنم بذار اینطور بنوسم 25 اردیبهشت 93 تودلم افتاد که داره یه اتفاقی می افته یه اتفاق بزرگ تا 4خرداد با خودم کلنجار رفتم بعدش با بی بی چک متوجه شدم بله اما باورم نشد 8خرداد رفتم وجواب آزمایش خون گرفتم همان روز آزمایشگاه همه‌چیز عوض شد منی که می‌تونستم بعد از گرفتن جواب منفی تست مثل همیشه از پله‌ها پایین برم، بعد از شنیدن جواب مثبت آدم دیگه ای شدم ؛ آدمی که ناخواسته قدم‌هاشو آهسته‌تر بر داشت،آره دل تو دلم نبود ویهویی اشکام ریخت نمیدونم چرا...
9 شهريور 1393