نوستالژی مامان وآقا
عزیزم نازنینم سلام
قشنگم همونطور که قبلا گفته بودم با اون ژست خوابیده موقع نوشتن من یاد قدیم ندیما انداختی وباعث شد تا بریم ویه سر به زمانی بزنیم که مامانی وآقا پشت سر گذاشتن ،
راستش کسی نیست که با خاطره زندگی نکنه. همه ما خاطره هایِ همیشه همراهی داشتیم بخشی از خاطره هامون ، خاطرات فردیه ، خاطره هایی که تو خونواده داشتیم یا با دوستای خاص تجربه کردیم. اما بخش مهم خاطرات خاطرات جمعی ماهاست.
توخاطرات جمعیه که نسل و توجه به سن و دوره سنی مهم میشه. مفهوم نسل شکل دهنده و شکل پذیر از همین خاطره هاست
آره یادش بخیر... دهه شصت دهه خاکی عمر ما بود…ما روحمان را تو دهه شصت جاگذاشتیم و هیچ کس از آدمهای امروزی نفهمید ما چرا اینقدر حیران هستیمو هیچ کس شاید دوست نداره به خاطرات ما گوش بده…
دخترم اما انگاری وقتی بچه مچه های اون دهه دور هم جمع میشیم از اون دوران میگیم روحمون آزاد میشه کلی با ذوق وشوق از اون دوران تعریف میکنیم .... فلان کارتون یادته ....فلان کارو یادته......
اوه نمیدونی چه دورانی پشت سر گذاشتیم که شاید موقعی که اینها رو میخونی خندت بگیره یا اینکه برات غیر قابل باور باشه آخه معلوم نیست زمان نوجونی وجوانی شما دهه 90 دیا چی یا که نباشه البته از همین الانش معلومه ما اون زمان کلی با ذوق وشوق هفته به هفته برای دیدن یک برنامه کارتونی انتظار میکشیدیم وآخرش خیلی خیلی زیاد برنامه طول میکشید 10 دقیقه بود حالا کلی برنامه کارتون وانیمیشن توی سی دی فروشیا برای گروهای سنی مختلف هست اوه از همین الان که داری فیلم تهران 1500 نگاه میکنی معلومه دیگه آخرش چی میشه مطمئنا یکی از وسایل ضروری موقع جهاز خریدنت یه ربات کارگرهستش
البته اینایی که میخوام بگم باید کلی اولش برات تصویرسازی کنم وبعدش برم اصل مطلب اما مینویسم برا دوستای عزیزم که یادی از اون دوران کرده باشیم
از کاتون گفتم:
وای یادش بخیراون بچه هه که دستشو میذاشت پشتش و ناراحت بود و هی راه میرفت، یه دفعه پرده کنار میرفت و مینوشت برنامه کودک و نوجوان با آهنگ وگ وگ وَگ، وگ وگ وَگ، وگ وگ وگ وگ، وگ...
خانم خامنه (مجری برنامه کودک شبکه) با اون صورت صاف و صدای شمرده شمرده ش
یه غمِ شادی بخشی ،با دیدن این کارتونها داشتیم، یه جور درس اخلاق بود برامون توی اون سن و سال، برای همینه که بچه های دهه 60 خیلی از نظر درک و فهم بیشتر از سنشون می فهمیدن و عاقلتر بودن...
همیشه نگران حنا- هاچ زنبور عسل- بل و سباستین- دختری به نام نل و... بودیم، خدایا اینا چرا مامانشو پیدا نمی کنن؟ خدایا بی مادری چه سخته؟
عاشق بابای باهوش پسر شجاع بودیم و اون آهنگ عالیش. جمعه ها ظهر بعد از ناهار چقدر نیک و نیکو می چسبید
از مدرسه برات بگم:اولین حرف الفبا رو با نوشتن روی کتاب فارسی ودرحقیقت نقاشی کردن ازروش یاد گرفتیم وهمیشه کج وکوله بود راستش بیشتر حواسم به نقاشی های کتاب بود تا....
عزیزم مقنعه چونه دار میکردن سر کوچولومون که هی کلمون بِخاره،بعد پشتشم کش داشت که چونش نچرخه بیاد رو گوشمون، با این وجود بازم وقتی میرسیدیم خونه چونش بالای سرمون بود
اوه اوه گچ وتخته سیاه : تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم !
همیشه هم گچ های رنگی زیر دست معلم زود میشکست، بعدم صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه
یه زمونایی برا امتحان باید از اون ورقه ها که بالاش آبیه میگرفتیم میبردیم مدرسه برای امتحان دیکته !
یه روزاییم ناظم میومد سر کلاس میگفت فردا ۵ تومن پول بیارید با کاسه و قاشق آش میدیم !
دوران مدرسه چه دورانی بود دوستا ،معلما
زمانى که ما مدرسه مى رفتیم یک نوع املا بود به نام “املا پاتخته اى” ، در نوع خودش عذابى بود براى کسى که پاى تخته مى رفت ، یه حسى داشت تو مایه هاى اعدام در ملا عام و براى همکلاسى هاى تماشاچى چیزى بود مصداق تفریح سالم …
دوستان این بخونید:
نوستالژی به فنا دهنده یعنی این جمله : بی سرو صدا وسایلتونو جمع کنید با صف بیاید برید تو حیاط ، معلمتون نیومده !!!
خدایی کلاسی که توداشتن خودکار استدلر بود تو سوار شدن بی ام دبلیو نبود ؟؟؟
یادمه من آدمی بودم که با همه جور افراد میجوشیدم زرنگ ،تنبل ،شر وشور،مظلوم ....اما اینم بگم همیشه درسام خوب بود ومعدلم عالی برا کسایی که تو درساشون ضعیف بودن کلاس درس میذاشتم وبهشون یاد میدادم احساس میکردم معلمم، اینم بگم کلی تغلب میرسوندم وازاون بد اونوقا نبودم که روی برگمو بگیرم
وکلی از این کارتای صد آفرین داشتم
آقاتم ازاون بچه زرنگا بوده ها مشقاشو توی مسیر وسط بلواری که بین راه بود مینوشته وبعد میرفته خونه ایییییییول
همینطوری بوده که همزمان دوتا دانشگاه با دوتا رشته مختلف درس میخونده و48 واحد وپاس میکرده
عزیزم از تفریحات سالم ما نسل دهه 60 اگه بخوام بگم:
گلبرگ گلها رو روی ناخنمون می چسبوندیم بعد می گفتیم لاک زدیم!
اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم ؛ مامانمونم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده و مام ذوق مرگ می شدیم … حالا ما برا کادو تولد 1 سالگیت تبلت درنظر گرفتیم
با مدادتراش و آب پوست پرتقال، تارعنکبوت درست می کردیم !
اوه بازیامون :
دختره اینجا نشسته گریه می کنه زاری میکنه از برای من یکی رو بزن!!
یه نفر هم مینشست اون وسط توی دایره، الکی صدای گریه کردن درمیآورد !
یادتونه :پی پی پینوکیو پدر ژپتو، گُ گُ گُربه نره روباه مکار !
دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟ نه نه بی سوادی نه نه پس تو خر من هستی !
آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی !
وای کارتونای مورد علاقه من: مِمُل بودکه همیشه توی رویاهام تجسم میکردم ای کاش یه آدم کوچولو داشتم باهاش یواشکی حرف میزدم
با تمام مشکلات، کمبودها؛ نبود کامپیوتر و ماهواره و موبایل؛ بازم دلم لک زده واسه یک دقیقه بچگی کردن تو اون دوران....
اميدوارم مثل حنا با مسئوليت ،
مثه کوزت صبور ،
مثه ممول مهربون ،
مثه جودي شاد و سر زنده ،
و مثل سيندرلا خوشبخت باشي و مثه زنان کوچک، بزرگ باشي
سالها گذشت
و ما بزرگ شدیم
زحمت خلاف ویدئو به گردن ماهواره افتاد و جای جنسای ترک و خارجی رو جنسای چینی گرفت.
خلاصه همه چی عوض شد.
رفته رفته عشقا هم تغییر کرد!
عشق و عاطفه هم بین اعضای خونواده و دوستا شکل دیگه ای گرفت.
دیگه از دست پدرامون عیدی نگرفتیم و عابربانکا بهمون عیدی دادن.
به جای نامه های پر سوز و گداز، شارژ ایرانسل هدیه دادنی شد.
دوستان مکاتبه ای تبدیل به دوستان فضای مجازی شدن.
به جای کارت تبریک برای هم لایک زدیم.
و رفته رفته فراموش کردیم دور و برمون هنوز کسانی هستند که ما را دوست دارن.
کاش می شد آیینه قلبمون را مثل آیینه بغل، کنار صفحه بزرگ دنیای مجازی نصب می کردیم و رویش برچسبی می زدیم تا هر وقت خواستیم به عقب نگاه کنیم، روی آن نوشته باشه:
«انسان ها از آنچه در فیس بوک می بینید، به شما نزدیکترند.»
ایناروهم میذارم برا یاد خاطرات