ثمین ساداتثمین سادات، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره
سید محمد امینسید محمد امین، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

ثمین عشق مامان وآقا

نوستالژی مامان وآقا

1392/10/1 4:42
1,806 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم نازنینم سلام

قشنگم همونطور که قبلا گفته بودم با اون ژست خوابیده موقع نوشتن من یاد قدیم ندیما انداختی وباعث شد تا بریم ویه سر به زمانی بزنیم که مامانی وآقا پشت سر گذاشتن ،

راستش کسی نیست که با خاطره زندگی نکنه. همه ما خاطره هایِ همیشه همراهی داشتیم  بخشی از خاطره هامون ، خاطرات فردیه ، خاطره هایی که تو خونواده داشتیم یا با دوستای خاص  تجربه کردیم. اما بخش مهم خاطرات خاطرات جمعی ماهاست.

توخاطرات جمعیه که نسل و توجه به سن و دوره سنی مهم میشه. مفهوم نسل شکل دهنده و شکل پذیر از همین خاطره هاست
 

آره یادش بخیر... دهه شصت دهه خاکی عمر ما بود…ما روحمان را تو دهه شصت جاگذاشتیم و هیچ کس از آدمهای امروزی نفهمید ما چرا اینقدر حیران هستیمو هیچ کس شاید دوست نداره به خاطرات ما گوش بده

دخترم اما انگاری وقتی بچه مچه های اون دهه دور هم جمع میشیم از اون دوران میگیم روحمون آزاد میشه کلی با ذوق وشوق از اون دوران تعریف میکنیم .... فلان کارتون یادته ....فلان کارو یادته......

اوه نمیدونی چه دورانی پشت سر گذاشتیم که شاید موقعی که اینها رو میخونی خندت بگیره یا اینکه برات غیر قابل باور باشه آخه معلوم نیست زمان نوجونی وجوانی شما دهه 90 دیا چی یا که نباشه البته از همین الانش معلومه ما اون زمان کلی با ذوق وشوق هفته به هفته برای دیدن یک برنامه کارتونی انتظار میکشیدیم وآخرش خیلی خیلی زیاد برنامه طول میکشید 10 دقیقه بود حالا کلی برنامه کارتون وانیمیشن توی سی دی فروشیا برای گروهای سنی مختلف هست اوه از همین الان که داری فیلم تهران 1500 نگاه میکنی معلومه دیگه آخرش چی میشه مطمئنا یکی از وسایل ضروری موقع جهاز خریدنت یه ربات کارگرهستش

البته اینایی که میخوام بگم باید کلی اولش برات تصویرسازی کنم وبعدش برم اصل مطلب اما مینویسم برا دوستای عزیزم که یادی از اون دوران کرده باشیم

از کاتون گفتم:

 وای یادش بخیراون بچه هه که دستشو میذاشت پشتش و ناراحت بود و هی راه میرفت، یه دفعه پرده کنار میرفت و مینوشت برنامه کودک و نوجوان با آهنگ وگ وگ وَگ، وگ وگ وَگ، وگ وگ وگ وگ، وگ...

عشق

خانم خامنه  (مجری برنامه کودک شبکه) با اون صورت صاف و صدای شمرده شمرده ش

یه غمِ شادی بخشی ،با دیدن این کارتونها داشتیم، یه جور درس اخلاق بود برامون توی اون سن و سال، برای همینه که بچه های دهه 60 خیلی از نظر درک و فهم بیشتر از سنشون می فهمیدن و عاقلتر بودن...

همیشه نگران  حنا- هاچ زنبور عسل- بل و سباستین- دختری به نام نل و... بودیم، خدایا اینا چرا مامانشو پیدا نمی کنن؟ خدایا بی مادری چه سخته؟سخت

عاشق بابای باهوش پسر شجاع بودیم و اون آهنگ عالیش. جمعه ها ظهر بعد از ناهار چقدر نیک و نیکو می چسبید

از مدرسه برات بگم:اولین حرف الفبا رو با نوشتن روی کتاب فارسی ودرحقیقت نقاشی کردن ازروش یاد گرفتیم وهمیشه کج وکوله بود راستش بیشتر حواسم به نقاشی های کتاب بود تا....

الفبا

فارسی   ریاضی

عزیزم مقنعه چونه دار میکردن سر کوچولومون که هی کلمون بِخاره،بعد پشتشم کش داشت که چونش نچرخه بیاد رو گوشمون، با این وجود بازم وقتی میرسیدیم خونه چونش بالای سرمون بود

اوه اوه گچ وتخته سیاه : تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم !

همیشه هم گچ های رنگی زیر دست معلم زود میشکست، بعدم صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه

یه زمونایی برا امتحان باید از اون ورقه ها که بالاش آبیه میگرفتیم میبردیم مدرسه برای امتحان دیکته !

دیکته

یه روزاییم  ناظم میومد سر کلاس میگفت فردا ۵ تومن پول بیارید با کاسه و قاشق آش میدیم ! قاشق

دوران مدرسه چه دورانی بود دوستا ،معلما

زمانى که ما مدرسه مى رفتیم یک نوع املا بود به نام “املا پاتخته اى” ، در نوع خودش عذابى بود براى کسى که پاى تخته مى رفت ، یه حسى داشت تو مایه هاى اعدام در ملا عام و براى همکلاسى هاى تماشاچى چیزى بود مصداق تفریح سالم …

دوستان این بخونید:

نوستالژی به فنا دهنده یعنی این جمله : بی سرو صدا وسایلتونو جمع کنید با صف بیاید برید تو حیاط ، معلمتون نیومده !!!  شاد


خدایی کلاسی که توداشتن خودکار استدلر بود تو سوار شدن بی ام دبلیو نبود ؟؟؟ 

یادمه من آدمی بودم که با همه جور افراد میجوشیدم زرنگ ،تنبل ،شر وشور،مظلوم ....اما اینم بگم همیشه درسام خوب بود ومعدلم عالی برا کسایی که تو درساشون ضعیف بودن کلاس درس میذاشتم وبهشون یاد میدادم احساس میکردم معلمم، اینم بگم کلی تغلب میرسوندم وازاون بد اونوقا نبودم که روی برگمو بگیرم

وکلی از این کارتای صد آفرین داشتم              آفرین

آقاتم ازاون بچه زرنگا بوده ها مشقاشو توی مسیر وسط بلواری که بین راه بود مینوشته وبعد میرفته خونه ایییییییول

همینطوری بوده که همزمان دوتا دانشگاه با دوتا رشته مختلف درس میخونده و48 واحد وپاس میکرده

 عزیزم از تفریحات سالم ما نسل دهه 60 اگه بخوام بگم:

گلبرگ گلها رو روی ناخنمون می چسبوندیم بعد می گفتیم لاک زدیم!شادی

 اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم ؛ مامانمونم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده و مام ذوق مرگ می شدیم … ذوقحالا ما برا کادو تولد 1 سالگیت تبلت درنظر گرفتیم

 

 

 با مدادتراش و آب پوست پرتقال، تارعنکبوت درست می کردیم !

 اوه بازیامون :

دختره اینجا نشسته گریه می کنه زاری میکنه از برای من یکی رو بزن!!

یه نفر هم مینشست اون وسط توی دایره، الکی صدای گریه کردن درمیآورد !شاد

 

یادتونه :پی پی پینوکیو پدر ژپتو، گُ گُ گُربه نره روباه مکار !

 

دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟ نه نه بی سوادی نه نه پس تو خر من هستی !

 آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی !


وای کارتونای مورد علاقه من: مِمُل بودکه همیشه توی رویاهام تجسم میکردم ای کاش یه آدم کوچولو داشتم باهاش یواشکی حرف میزدم
جکی وجیل ، حنا،کوزت ،بابا لنگ دراز ،هاکر برفیل، زنان کوچک وچون 4تا خواهر بودن همیشه خودم وخاله هاتو بجاشون میذاشتم درست شخصیتاشون مثل خودمون بود مگی :مثل خاله مهری ،کتی مثل خاله محبوب اهل نوشتن ،بتی مثل خودم آروم وعاشق پیانو جالب اینکه یه گربه داشت مثل من وسارا مثل خاله میترا شروشور اوه چه حالی میکردیم.....
کارتون
اگه بخوام از خاطرات اون دوران بنویسم تموم شدنی نیست اونقدر هست که یه عمر به پاش گذاشتیم نمیدونم حوصلش داری که یه روز برات تعریف کنم یا اینکه بی خیالش میشم اما فقط این بدون

 با تمام مشکلات، کمبودها؛ نبود کامپیوتر و ماهواره و موبایل؛ بازم دلم لک زده واسه یک دقیقه بچگی کردن تو اون دوران....

 

 اميدوارم مثل حنا با مسئوليت ،
مثه کوزت صبور ،
مثه ممول مهربون ،
مثه جودي شاد و سر زنده ،
و مثل سيندرلا خوشبخت باشي  و مثه زنان کوچک، بزرگ باشي

 

 سالها گذشت

و ما بزرگ شدیم

و
  زحمت خلاف ویدئو به گردن ماهواره افتاد و جای جنسای ترک و خارجی رو جنسای چینی گرفت.
کارتای بازی بچه ها شد آی فون ۵ و فراموش کردیم پوکه های ته مدادامونو رو کجا گم کردیم.
  خلاصه همه چی عوض شد.
  رفته رفته عشقا هم تغییر کرد!
  عشق و عاطفه هم بین اعضای خونواده و دوستا شکل دیگه ای گرفت.
  دیگه از دست پدرامون عیدی نگرفتیم و عابربانکا بهمون عیدی دادن.
  به جای نامه های پر سوز و گداز، شارژ ایرانسل هدیه دادنی شد.
  دوستان مکاتبه ای تبدیل به دوستان فضای مجازی شدن.
  به جای کارت تبریک برای هم لایک زدیم.
    و رفته رفته فراموش کردیم دور و برمون هنوز کسانی هستند که ما را دوست دارن.
  کاش می شد آیینه قلبمون را مثل آیینه بغل، کنار صفحه بزرگ دنیای مجازی نصب می کردیم و رویش برچسبی می زدیم تا هر وقت خواستیم به عقب نگاه کنیم، روی آن نوشته باشه:
  «انسان ها از آنچه در فیس بوک می بینید، به شما نزدیکترند.»
 

 ایناروهم میذارم برا یاد خاطرات

1 2 

  4    5

5  6

8  7

 7    7

1  7

4  8

5  4

1  5

26  2  5

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (29)

مامان لي لي
24 آذر 92 0:04
خصوصيييييييييي
مامان لي لي
24 آذر 92 0:06
واي عالي بود واي ورقه امتحاني رو بگو ...... واي چه روزايي بود
مامان ثمین سادات
پاسخ
آره یادش بخیر
مامان لي لي
24 آذر 92 0:07
واي واقعاً پنجاه تومن بود آش ؟؟؟؟؟ يادم نيست خواهر ولي يادمه كه ميگفتن پول بيارين تا بتون آش بديم
مامان ثمین سادات
پاسخ
آره 5 تومن ناقابل بودددددددددددددد مثل اینکه یه نقطه اضافه گذاشتم الان ویرایشش میکنم
مامان لي لي
24 آذر 92 0:08
ما خداروشكر خوبيم ...... ثمين من رو حسابي ماچ مال كن راستي فك كنم اوايي چپ دست باشه
مامان ثمین سادات
پاسخ
خداروشکر که خوب خوبید چشششششششششششم شما هم همینطور الهی قربونش بشم البته خیلی ها بهم گفتن که ممکنه اینکه با کدوم دست مینویسن تغییر کنه درهر صورت امیدوارم بهترینها خوبی ها درستها وزیبایی ها برای کوچولوهای نازنینمون باشه
مامان علی(نازی)
24 آذر 92 1:48
واقعلا عـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــالی بود
مامان لي لي
24 آذر 92 1:51
خيلي مهربوني مينا جونم از دوستي باهات خوشحالم گلم شديداً
مامان ثمین سادات
پاسخ
ممنونم عزیزم مهربونی از خودته نازنینم منم همینطور عزیزم انشاله یه روز بشه بتونیم همدیگرو از نزدیک ببینیم
مامان لي لي
24 آذر 92 3:24
واي مينا عكس ها أضافه شد..... تُرد واي عاشقش بودم .... واي بازي با اون نخ ها هنوزم حرفه اي ام توش
مامان ثمین سادات
پاسخ
عزیزمی شما تو همه چیز حرفه ای واز همه مهمترش مادر نمونه وحرفه ای تو تربیت آواجونی
مامان لي لي
24 آذر 92 3:27
انشالله به زودي هم و ميبينيم ميناااااا جونم
مامان ثمین سادات
پاسخ
انشاله
هستی
24 آذر 92 10:46
مینا جون مارو هم بردی به اون سالها واقعا چه روزای خوبی بود که گذشت مهربونی های اونموقع که همه دور هم به خوبی خوشی زندگی میکردن .بازم ممنون واقعا عاللللللللللللللللللللللللللللللللللییییییییییییییییییییییییییییییییبود نفس خاله خیلی ببوس
مامان ثمین سادات
پاسخ
آره واقعا چقدر خوب بود مرسیییییییییییییییییییی چشم
سعید
24 آذر 92 11:19
وَقتے ( !!! گـِــریـﮧ !!! ) مے ڪُنے ◢ هَمـِـﮧ میگـَـטּ ولـِـش ڪُـטּ ، بـבֿآر < رآפـَتــــ > بــآشِـﮧ ◢ اَمــّـآ وَقتے /// مےפֿـَنـــــבے /// ◢ هَمـِـﮧ میـــآטּ میگـَـטּ چے شُـבه !؟ ✔ بگــُـو مـــآ ـهـَمـ « بـפֿـَنـــבیـمـ »
شادي
24 آذر 92 11:39
شب یلدا شب بزم و سرور است / شبی طولانی و غمها بدور است شباهنگام تا وقت سحرگاه / بساط خنده و شادی چه جوراست پيشاپيش یلدا مبارک
محبوبه مامان الینا
24 آذر 92 12:20
واااااااااااااااااای یاد خاطرات کردم ممنون عزیزم
مامان نگین
24 آذر 92 12:56
یادش به خیر من ازون جامدادیه داشتم اون رمان تازه اومده بود مامان برام خریده بود کلی پزشو میدادمنخ بازیم که کارم بودوای هنوزم بیسکویت ترد میخورم و الانم همیشه جیبام ازون ادامسایی که عکس توشئ گذاشتین جیبام پره
مامان ثمین سادات
پاسخ
آره منم قرمزشو داشتم آفرین برشما که همیشه یاد اون ایام هستین
مامان گیسو جون
24 آذر 92 16:09
واییییییییییییی یادش بخیرررررررررر چه کردی بابا اشکمون در اومد که ممنون عزیزم خیلی چسبید
مامان ثمین سادات
پاسخ
قربون دل کوچیک بشم مامانی ببخش که اشکت دراومد
مامان گیسو جون
24 آذر 92 16:17
دبم می خوا بازم بچه بشم
مامان گیسو جون
24 آذر 92 16:18
الان احساس پیری عجیبی بهم دست داد
مامان ثمین سادات
پاسخ
عزیزمممممممممممممم
مامان گیسو جون
24 آذر 92 16:18
چرا اینهمه دگرگون شدم
مامان گیسو جون
24 آذر 92 16:19
کاش بچه های ما هم یه روز از کودکیشون به خوشی یاد کنن
مامان ثمین سادات
پاسخ
انشاله
شبنم
24 آذر 92 16:48
سلام انشاالاه باخانوادت همیشه شادباشی .چه دورانی بودبه نظرمن اون زمان خیلی بازی بودخیلی شادبودیم اماالان بچه هامثل مانیستن خوشی هامال اون زمان بود
مامان ثمین سادات
پاسخ
ممنونم عزیزم آره واقعا عزیزم لطفا آدرستون بذارید
مریم مامان یاسمین زهرا
24 آذر 92 18:16
خییییییلی جالب بود
مامانی کسرا
24 آذر 92 21:28
من با هیچی به اندازه اون علاء الدین حال نکردم!!!!! یادش بخیر کنارش که مینشستی چه حاله خوبی بهت میداد! ولی من هیچ زمان سوار این چرخ و فلکا نمیشدم!میترسیدم! همه برنامه ها یه طرف اون حنا دختری در مزرعه هم یه طرف!من که واقعا دلم میخواست جاش بودم!!!!! مرسی مینای عزیز ممنون که اینا رو نوشتی
مامان ثمین سادات
پاسخ
عزیزمیییییییییییییی خواهش میکنم
مامان حدیثه سادات
25 آذر 92 12:51
وااااااااااااای مینا جون واقعا که چه خوب احساست رو بیان کردی. خیلی جالب نوشتی و واقعا هم همین جوره. من دهه ی شصت نیستم هفتادی هستم بیشتر چیزایی که میگی برای منم پیش اومده. خیلی خوبه. منم با همه ی این امکانات الان دلم پر میزنه برای بچگی هام. خیلی دلم تنگه. یادم نمیره علاالدین اول بود بعد بخاری های نفتی اومد. بخاری ها چقدر سخت بود. باید مواظب بودی نفتش تموم نشده وقتی هم نفت میریختیم توش تا دو ساعت از بوی نفت سر درد میشدیم. ولی دورانی بودا!!! صمیمت دیگه ای داشت. دلها صاف تر بود.
مامان ثمین سادات
پاسخ
ممنونم عزیزم اره درست میگید بوی نفت یادش بخیر چه دورانی بود
اعظم
25 آذر 92 17:58
مینا جون خیلی خوب بود واقعا مجموعه کاملی بود از شیطنت ها وبازیهای ما روزهای خوبی که دیگه تکرار نمیشه . گاهی فکر میکنم این خاطرات ما چقدر عجیب و غریب میاد به گوش بچه های این دور و زمونه چه برسه به بچه های خودمون وقتی بزرگ بشن و بتونن بفمن
مامان ثمین سادات
پاسخ
قابلت نداشت عزیزم واقعااااََ
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
26 آذر 92 2:04
نمیدونم چرا انقدر دلم نازک شده نمیدونی چه طوری دارم اشک می ریزم وای نمیونی وقتی عکس اون جا مدادی رو دیدم چه حال غریبی بهم دست داد با همه عکسها و نوشته هات حال کردم خیلی قشنگ نوشتی منوبردی تواون سالهای شاد کودکی و نوجوانی وای دلم لک زده برای اون روزا دلم داره پر میزه یه لحظه بر گردم به اون روزهاااا خصوصی
مامان ثمین سادات
پاسخ
الهی بگردمت عزیزم چرااااااااااااا ببخشید اگه اشکت دراومد قربون دل مهربونت بشم من
مامان ضحـــــــــــــا
26 آذر 92 8:36
سلام مينا جون ثمين جون حالش خوبه؟؟خدا رو شكر با اين عكسها خاطرات گذشته برامون زنده شد.واقعآ يادش بخير چه روزهايي داشتيم برگه هاي امتحاني و كارتهاي صد آفرين و... اون عكسهاي آدامسهارو من الانم نگهشون داشتم بترتيب شماره پشت سر هم گذاشتم يادشون بخير
مامان ثمین سادات
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم خوبیم شما چطورید؟ آره واقعا یادش بخیر ایول بابا چه خوب که نگهشون داشتی منم همیشه عکساشو جمع میکردم اما مثل شما باسلیقه نبودم تا الان نگهشون دارمراست میگین شماره داشت
مامي كيانا
26 آذر 92 9:48
چقدر حسرت به دلم موند واي دلم همون روزها رو ميخواد تك تك حرفها و عكسها كلي خاطره به دنبال داشت[رویا
مامان ثمین سادات
پاسخ
عزیزممممممم
مامان محمدصدرا
26 آذر 92 11:41
یاد اون روزا بخیر. پستت فوق العاده زیبا بود
مامان ثمین سادات
پاسخ
مرسییییییییییییی خوشحالم خوشت اومده
طراحی قالب اختصاصی با عکس کودکان
26 آذر 92 14:27
سلام کلبه نی نی تون خیلی نازه اگه دوست داری کلبش رو تزئین کنی و شیک شه میتونی یه قالب وبلاگ شاد و اختصاصی با عکس خودش سفارش بدی با قیمت کاملا مناسب لطفا به ما سر بزن و نمونه قالب های طراحی شده ، قیمت هامونو چک کن خوشت اومد یه نظر بذار و سفارش بده منتظر حضور گرمت هستم
علیرضا پهلوان
8 اسفند 94 3:25
سلام یادمه کتاب اول دبستان سال69 هفت سالم بود معلمم خانم مکاری بود خودم هم معلمم رو بازنشست کردم شدم کارگزین آموزش و پرورش واقعا الان ساعت3.20 دقیقه یادش بخیر