این روزای ما وسه روز سفر پاییزی به مشهد
عزیز جونم نفسم خیلی وقته که از شیرینکاریات وماجراهایی که برامون اتفاق افتاده ننوشتم اصلا فرصت نشد راستش شب زنده داریامم تموم شده نمیدونم چرا خوبالو شدم و یهوی در کمال تعجب ساعت 12 شب دیگه خوابم برده ،فکرکن قشنگم تو این مدت خیلی خانم شدی دخترنازم به مامانی تو کارای خونه کمک میکنه البته درحد خودت اگه آشغالی تو خونه باشه برمیداری ومیاری میندازی توظرف شویی لیوان آب که میخوری به اصرار میخوای بزاری تو ظرف شویی یا روی میز وسایلت و جمع میکنی ومیبری تو اتاقت و....کلی کاری خوب دیگه ثمین جونم چندروز هوا خیلی سرد شد ومنم با لباسای زمستونیت میبردمت بیرون ومهمونی کلی خوش تیپ شده بودی وهمش برا مامانی ژست میگرفتی ومودب میش...