ثمین ساداتثمین سادات، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه سن داره
سید محمد امینسید محمد امین، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

ثمین عشق مامان وآقا

روزهای پایانی آبانماه وعکسای متفرقه از ثمین جونی

سلام نازنین دخترم قشنگ مامان این مدت کمتر به این دنیای مجازی اومدم وبیشتر توی دنیای واقعی باتو وکارای شیرینت بودم خوشگلم چقدر بلبل زبون شدی وچقدر خوبه که همش باتو هستم هرلحظه وثانیه رو با تو فرشته نازم میگذرونم واین نهایت خوشبختیه خوشگلکم از ماجراهای این مدت غیبتم برات بگم که: دقیقا مثل پارسال که  یک هفته به تاسوعا وعاشورا اولین دندونت دراومد امسالم درست همون موقع  دندون 15 و 16 در اومد خداروشکر اصلا اذیت نشدی اما برا خاطر سرماخوردگی کمی کسل بودی وبرا تاسوعا وعاشورا هم آقاجون اینا مراسم داشتن وماهم  سه شنبه شب رفتیم روستای آقا اینا اما ایکاش نمیرفتیم چون اصلا برامن وشما روزای خوبی نبودالبته&nbs...
12 آذر 1392

نازنین دختر ما

سلام گل نازم عشق مامان قشنگم تو این چند روز همش خونه بودیم وکمتر بیرون رفتی عزیزم آخه سه تایی سرما خورده شدیم وبی حوصله نازنینم سردرد وبی حالی ومریضیم یه طرف، تو یه طرف اینکه سرما خوردی وهمزمانم دندون در میوردی از اشتها افتاده بودی دیگه از خودم فراموش کرده بودم وهمش غصم تو بودی نازنین مامان اما خداروشکر مقاوم بودی وداری زود خوب میشی واز اون دسته  نیستی که خودت بیحال بگیری وهمش غر بزنی همون جور پر انرژی وشاد وهمش بازی گوشی تازگیاهم به قول خودت به آناز خیلی وابسته شدی وهمش میری پشت در وصداش میزنی خلاصه یا شما اون وری یا آناز خونه ماست کلی ذوق زده وخوشحالی وقتی آناز وامیر علی با هم میان خونمون همش دوست داری...
12 آذر 1392

روزانه های ما

سلام عزیزجونم نازنینم تو این مدت کلی عکس ازت  دارم که دوست دارم تمامش برات بذارم اما نمیشه دیگههههههههههههههه فقط این بگم که تازگیا دستت به دستگیره در میرسه ویاد گرفتی در باز کنی و همش میری دم در ومیخوای بپری بیرون وبری پیش فرهناز(دختر ناز همسایمون) که کلی باهم دوست شدید منم اگه حواسم نباشه میبینم خانمی رفته ودر باز کرده وداری با دستای کوچولوت میکوبی به  درخونشون ومیگی آناز الهی قربونت برم من یه مدتی هم یاد دوران بچگیت اوفتادی ومیری کریر تو میاری ومیرتوش میگی تاب تاب عباسی وماهم باید تکونت بدیم   عزیزم ژست گرفته ومودب شده ثمین وآناز دوتا دوست مهربون ...
12 آذر 1392

ده سال پیش در چنین روزی

سلام نازنینم امشب 1392/05/08 سیاهی وتاریکی همه چیز توی خودش گم کرده امشب بیاد قدیم ندیما اومدم زیر آسمون دنبال ماه گشتم وبهش خیره شدم واز ته دل از خدای عزیزمون تشکر کردم که توی ثانیه به ثانیه این چندسال درکنارمون وپابپامون همراهمون بوده ونگاه پر مهرش ازمون دریغ نکرده امشب به همه چیز فکر میکنم به...... آره نازنینم عروسکم به 10سال پیش که مصادف بود با اولین روز ماه رمضون که تقدیر من وآقا برای هم رقم خورد عزیزم چقدر زود گذشت چه روزایی که با هم نداشتیم چه حرفایی که بهم زدیم چه خاطرات تلخ وشیرینی که باهم بوجود اوردیم چه آرزوهایی که داشتیم که الان شده داشتمون چه لبخندها وگریه هایی که در آغوش هم ودرکنارهم تجربه کردیم چه سرنوشتی ...
5 آبان 1392

عید سیده کوچولوی من مبارک باشه خوشگلم

لباس عید بپوش ومیان شهر قلبم بیا که عید بی تو فقط برگه ای ست در تقویم   دختر نازنینم ثمینم روزهای زندگیمان گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی به گرمای وجود پر برکتت درثانیه ثانیه خوشبختیمان ساعت عشق مان تمام لحظه های زندگیست ،ثانیه هایی که پر از عطر و بوی عاشقیست ای جان من میدانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماند،مثل یک گل به پاکی چشمهایت،به وسعت دنیای بی همتایت دلم میخواهد تمام وجودم در دستان تو کودک 21 ماه ام باشدکه معنای کامل آرامش را دریابم وتنها آنجاست که مکان امن عاشقانه های من است بعداََنوشت: عزیزم دختر نازنینم سلام مامان جون امروز هم تمام شد چقدر روز ...
12 آذر 1392