این روزای ما وسه روز سفر پاییزی به مشهد
عزیز جونم نفسم
خیلی وقته که از شیرینکاریات وماجراهایی که برامون اتفاق افتاده ننوشتم اصلا فرصت نشد راستش شب زنده داریامم تموم شده نمیدونم چرا خوبالو شدم و یهوی در کمال تعجب ساعت 12 شب دیگه خوابم برده ،فکرکن
قشنگم تو این مدت خیلی خانم شدی دخترنازم به مامانی تو کارای خونه کمک میکنه البته درحد خودت اگه آشغالی تو خونه باشه برمیداری ومیاری میندازی توظرف شویی لیوان آب که میخوری به اصرار میخوای بزاری تو ظرف شویی یا روی میز وسایلت و جمع میکنی ومیبری تو اتاقت و....کلی کاری خوب دیگه
ثمین جونم چندروز هوا خیلی سرد شد ومنم با لباسای زمستونیت میبردمت بیرون ومهمونی کلی خوش تیپ شده بودی وهمش برا مامانی ژست میگرفتی ومودب میشدی تا ازت عکس بگیرم
یه روزم همراه با فرهناز وامیرعلی رفتیم خونه مادر بزرگه وکلی بازی کردی وخوشحال سرحال رفتیم خونه آفاجون وتا تونستی کابینت وکشوهای آشپز خونه رو برانداز کردی تا ببینی چه خبره بعدشم رفتی سروقت وسایل عمو ودسته ایکس باکس برداشتی وشروع کردی به بازی کردن
البته شب بعدشم به خاطراینکه عمه جون از تهران برگشته بود دوباره رفتیم خونه آقاجون وشما خوشحال از این بابت کلی ذوق زده بودی اینم لباسی که عمه زحمت کشیده بودن وبرات هدیه اوردن
قزبونت برم من که هر جا لب تاپ ببینی باید برات جوجه وطوطی وگاو .... برات سرچ کنن
عزیزم هفته پیش با خاله سمانه ودوقلوهای نازش وعمو مسعود سه روز تعطیلی رو رفتیم مشهد خیلی خوش گذشت صبح ساعت 10 راه افتادیم وبین راه یه جا ایستادیم برااستراحت وای چه ذوق زده شده بودی از دیدن هاپو وگله گوسفند واصرار داشتی ببریمت پیششون
ساعتای 12 رسیدیم مشهد ویه راست رفتیم مرکز خرید یه لباس خواب ویه وسیله بازی ویه ساعت واست خریدم که متاسفانه روز بعدش ساعتت گم کردی چه حیف آخه خیلی بدستت میومد ووقتی ازت میپرسیدم ثمین ساعت چند؟ میگفتی 10 قربونت بشم من
وبعد از خرید هم به دعوت آقایون بمناسبت افتتاحیه شرکت جدیدشون نهار دعوت شدیم رستوران بابا قدرت البته کلا سفر مشهدمون به این مناسبت بود
فضای خیلی زیبایی داشت من عاشق بخش عکاسخانه سنتیش شدم وتصمیم گرفتیم یه عکس سه نفره بگیریم اما خانمه گفت دوربینش خراب شده وکلی خورد تو ذوقم آقا هم قول داد که میریم الماس شرق وعکس میگیریم
خوشگلم ژست گرفته
یه گوشه از محوطه هم یه قفس پر از اردک وجوجه اردک بودکه دیگه شما ول کن نبودی وهمش میرفتی ومیگفتی جوجه وقورباغه تو میبردی وبهشون نشون میدادی بزور از اونجا اومدیم بیرون
رفتیم پارک ملت وقتی پیاده شدیم نماد نه نه سرما دیدی واز نگاه کنجکاوت معلوم بود که چی میخوای دستت گرفتم وبردمت تا بریم وازش سر دربیاری الهی فدات بشم من که میترسیدی بهش نزدیک بشی
هوا واقعا سرد بود وچون وسایل بازی مناسبی برا شما ودوقلوهای خاله سمانه نبود زود برگشتیم وتصمیم گرفتیم بریم خونه استراحت
نازنین مامان تو خونه گیر داده بودی به ظرف تنقلات وبا خودت راه میبردی ومنم برا اینکه یه موقع مبادا از دستت بیفته وآسیب ببینی پشت سرت راه میرفتم دیگه کلافه شده بودی از دستم فرار میکردی وبا نگاهت بهم میفهموندی که مامان نیا دنبالم دیگه
باز اومدی مامان نی نا
مامان نی نا توروخدا نیا دنبالم دیگههههههههههههه
قربونت برم من الهی ،این لباس خواب رو واست خریدم که بهت خیلی خیلی میاد
بعد از اون رفتیم بیرون دور دور وبعدش هم خونه علی دایی
آره تعجب نکن واقعا رفتیم خونه علی دایی هااااااااااااااا
آخه کلا خانواده آقا اسم داییاشون اول میاره حسن دایی ،محمد دایی وعلی دایی
واز شانس ما خانواده محمد دایی هم اونجا بودن وکلی خوشحال شدیم که دیدمشون شما هم که کلا نوه اول خانواده هستی همه خاطر خواهت هستن و کلی قربون صدقت رفتن ودیگه همه حواسا به شما بود روز اول سفر پاییزمون عالی بود
تا اینکه روز دوم ساعت 10 صبح بعداز خوردن یه صبحانه مفصل زدیم بیرون وبا خاله سمانه قرارشد بریم خرید کفش وپارچه
بعداز خرید آقایون پیشنهاد نهار دادن که ماهم با کمال میل قبول کردیم شما هم گیر داده بودی به دوق تا بازش کنی ونوش جان کنی ونهار نخوردی وفقط سالاد ودوق
نمیدونم اما خسته بودیم وزود اومدیم خونه ،من وشما سرگرم پروژه نهار خوردندنت بودیم وآقا هم رفت نمایشگاه برا خرید دوربین هورااااااااااااااااااااااااااااا دیگه عکسای با کیفیت میگیریم آخه یه مدتی هست دوربینمون خراب شده ومن با مبایلم عکس میگرفتم
آقا که اومد سه تایی آماذه شدیم ورفتیم مرکز خرید پروما فقط به قصد اینکه شما رو ببریم سرزمین عجایب برا بازی کلی خوشحال بودی وخوش گذروندی خوشگلم
واما روز سوم همراهای ما برگشتن نیشابور برا اینکه باید برا مدرسه دوقلوها ناز آماده میشدن
ماهم به دعوت مامان پروین رفتیم روستا خونه آقا جون اونجا هم عمه زهرا ونه نه شیرین وعموی آقا رو هم دیدم اولش شما خجالت میکشیدی اما 10 دقیقه نشده بود با هاشون راحت بودی بغلشون می رفتی ومیخواستی ببرنت پیش هاپو
خونه نه نه شیرین نازنین ودوست داشتنی
عمه زهرا آقا
فاطمه ،دخترعمه آقا
واون روز هم تموم شد وماهم برگشتیم خونمون سفر کوتاه وخوبی بود ومهمتر از همه اینکه بهت خوش گذشت
عزیزم نازنینم میدونم که بهترین دارم واز خدا ممنونم برای اینکه بهترین بهم هدیه کرد عزیزم برای من بهترین بهترینی
خدایا شکرت خدای من ممنونم