یاد خاطرات 1
عاشقانه
یه صفحه سفید، به همراه یک قلم این بار حرف ،حرف نگفته ست یک حرف تازه نه از تو ... هی فکر می کنم هی با قلم به کاغذ سیخ می زنم اما دیگر تمام صفحه ها معتاد نامت اند انگار این قلم جز با حضور نام تو فرمان نمی برد در تمام صفحه های دفتر شعرم در گوشه های خالی قلبم در لحظه های تلخ سکوتم و فکرهام چیزی به جز تو نیست که تکرار می شود مثل درخت در دل من ریشه کرده ای ...
یه سفر خوبه کوتاه
سلام مامانی سلام دخترک نازنینم عزیزم یه سفر دوروزه برامون پیش اومد که با خاله مهری و مهرداد جون رفتیم سبزوار پیش دایی هادی و نه نه جون وبابا جونی عزیزم و چون تنها خالم از تهران اسباب کشی کرده بود و خونشو اورده بود سبزوار رفتیم وازدیدنشون کلی خوشحال شدیم عزیزم سفر دوروزه بود اما خیلی خوش گذشت شما هم با مهشاد ومسعود دایی جون کلی بازی میکردی وهمش میگفتی دادی وای دل داشم کلی غش میرفت که اونطوری صداش میکردی عزیزکم شب اول خونه دایی جون بودیم وظهر روز بعد رفتیم دید وبازدید همه از دیدنتون خوشحال شده بودن و ابراز احساسات میکردن الهی فدات بشم که خیلی زود با بقیه اخت میشدی وشروع میکردی به بازی کردن شبم آقا اومد واقعا دلم براش ...
نویسنده :
مامان ثمین سادات
16:51
دخترم اسمم رو درست صداکرد
هـــــــمین که عشق باشد آن هـــــــم در حوالیه تو هر چقـــــــدر هم که پاییز باشد بــــــــــــــهاری ترین هوا سهم من است . . .!!! امروزدخترعزیزم درسن 1سال و 11 ماه و 20 روزگی درتاریخ 21دی92 ساعت 20:32 اسم مامانیش رو صدازدوبالی به مامانش دادبه وسعت آسمون . . . امروزوقتی داشتی تاب بازی میکردی وآقا داشت تابت میداد وهمونطور ازت میپرسید اسمت چیه و.... پرسید اسم مامان چیه وتو هم گفتی : میننا وااای که چقدرذوق کردم وجیغ خوشحالی کشیدم خیلی سوپرایز شدم عروسکم ، درسته که بالاخره یه روزاسممویادمیگرفتی ومیگفتی اما وقتی اینقدرکوچیکی ومیتونی اسمم روبگی خیلی میچسبه ...
عاشقانه
دخترک کوچکم ! عروسکت رازیاددرآغوش نگیر گاه گاهی خانه شنی که میسازی خودت خراب کن . دخترکم . . . گاهی باهم بازی زیبایت قهرکن ، وزیادبه گریه اواهمیت نده عادت کن ، بیاموز . . برگ های گلدانت رازیادلمس نکن،توخزان راتجربه نکرده ای کمی بترس ! بلندیهاراتجربه کن و پایین آمدن باسرسره راتجربه کن وازهمه مهمترالاکلنگ را ، چون زندگی تورابرای بالا وپایین خودسریع بزرگ میکند . . . فرشته کوچک خوشبختی من ...
چه خوبه مادر دختر باشی
زیباترین لح ظات زندگیمون رو داریم میگذرونیم زیباترین لحظات که هیچ وقت دوباره تکرار نمیشه چقدربخودم میبالم وقتی که توبغلم آروم میشی وقتی صدام میزنی تا شکایت کنی از کسی که ناراحتت کرده وقتی میری میچسبی به دیوار ومیگی مامان وبعد دستاتو از هم باز میکنی وبدو یدو میای وخودت رو میندازی تو بغلم عزیزم دوست دارم خیلی زیبا نمیدونی این روزا چه حال خوبی دارم نمیدونی چقدر خوشحالم که تو داری بزرگ میشی ومفاهیم این دنیای زمینی رو بخوبی درک میکنی نمیدونی اونقدر خوشحالم که هیچ آرزویی ندارم جز خوشبختی تو تویی که خو شبختیمو کامل کردی تویی که همینطور که همیشه گفتم وبازهم میگم معجزه خداوندی...