عاشقانه
مادرکه میشوی مادر که می شوی تمام زندگیت می شود دعا و التماس و خواهش از خدا برای عاقبت به خیر شدن فرزندت.. مادر که می شوی بهترین هدیه برایت میشود سلامتی جسم و روح بچه ات.. مادر که می شوی بیشتر فکر می کنی به مادرت.. مادربزرگت.. مادر مادربزرگت و اینکه آنها چه سختی ها کشیده اند و چه آرزوهایی داشته اند... مادر که می شوی غم و اندوه و شادی ات هم رنگ دیگری میگیرد و همه اینها گره میخورد به حال فرزندت.. مادر که می شوی کوه های تمام عالم بر سرت خراب میشود وقتی به اندازه نیش سوزنی در پای فرزندت میرود... مادر که می شوی صبور میشوی و باحوصله انگار نه انگار که تا همین دیروز بی حوصله ترین آدم روی زمین بودی.. ...
نویسنده :
مامان ثمین سادات
1:57
اندر احوالات ما
سلام عزیزان سلام دوستان گلم خوبید وای بالاخره اومدم ودست به نوشتن شدم نمیدونید چقدر این مدت کم حوصله بودم برا نوشتن همش میومدم ونظرات میخوندم وبعضی اوقات حتی حال تایید کردنشونم نداشتمبه وبلاگاتون سر میزدم اما خاموش ممنونم از این همه محبت ممنونم از کامنتای زیباتون ومرسی که بیادمون بودید عزیزان اینقدر این مدت بی حال وحوصله بودم که واقعا باید به فکرم استراحت میدادم بعد از تولد دوسالگی که برا فامیل بود آماده تولد دوستانه بودم اما گردن درد امانم نداد ودنبال دکتر خوب تو مشهد بودم و..... وبعدشم که سرما خوردگی که 92/11/16 گرفتارش شدم ودو دستی بغلم کرده وهنوز که هنوزه ول کن نیست سرفه های جون در آر وای دیگه خسته شد...
بابای جی جی خانم(دو سال و38 روزگی)
سلام جگر گوشه مامان عزیزم دلم گرفته خیلی گرفته صورتم خیسه اشکه احساس میکنم دارم تنها میشم داره وابستگیت بهم کم میشه دارم دلم فقط فقط بغض داره خود بخود اشکام میریزه وقتی نگات میکنم وقتی میای بغلم دوست دارم محکم بغلت کنم و دیگه ولت نکنم فقط توی بغلم باشی تا آروم بشم این متن بالا رو چند هفته پیش برات نوشتم ودیگه نتونستم ادامش بدم .... و امروز اومدم تا کاملش کنم عزیز مامان یه مدت همش دغدغه ذهنم شده بود از شیر گرفتنت وهمش دلم یه نگرانی داشت وقتی بفکرش می افتادم چشمام خیس اشک میشد ونمیتونستم باهاش کنار بیام دلم میگرفت وهمش میگفتم بچم گناه داره اما درواقع دل خودم تنگ میشد ونمیخواستم این حس ازم گرفته بشه حسی که موقع ش...
بدون عنوان
پایان 25ماهگی و ورود به 26 ماهگیت مبارک عزیزه جونم ...
سردرگمم باید برم استراحت
میدونی... یک وقتایی باید روی یک تیکه کاغذ بنویسی « تعطیل است » و بچسبونی پشت شیشه ی افکارت! باید به خودت استراحت بدی دراز بکشی... دست هات رو زیر سرت بگذاری... به آسمون خیره شوی... و بی خیال سوت بزنی... و تو دلت بخندی به تمام افکاری که پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند!! وحالا مامانی بهمین کار نیاز داره ...
نویسنده :
مامان ثمین سادات
17:47
وبلاگ پرنسسمون 1ساله شد هوراااااااااااااااا
سلام عزیزکم دخترنازنینم وای باورم نمیشه 1سال دیگه گذاشت وما کنار همدیگه کلی خاطرت زیبا وقشنگ ساختیم ومن تو این وبلاگ برات ثبت کردم تا بشه یه هدیه کوچیک که در آینده تقدیمت کنم خاطراتی که با ثبتش موندگار میشن و با مرورش لبخندی از رضایت به لبمون میاره تو این مدت دوستای زیادی پیدا کردم خاله های عزیزی که دوست دارن وهمیشه در کنارمون بودن با شادیمون شاد شدن وموقع دلگیرمون باعث آرامش وبا گذاشتن کامنتها زیبا وبا احساسشون بهم نشون دادن که چقدر بزرگوارن چقدر با محبتن وچقدر مهربون چقدر دوسمون دارن و..... دوستون دارم تمام شما عزیزانی که تو این 1سال کنارمون بودید وبهمون لطف داشتید دخترعزیزم ای...