ثمین ساداتثمین سادات، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره
سید محمد امینسید محمد امین، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

ثمین عشق مامان وآقا

ثمین عاشق عروسک :)

دختر نازنینم این روزا برا هوای سرده بیرون، بیشتر تو خونه موندیم وبا همدیگه روزای زیبامون سپری میکردیم عزیز جونم اونقدر عروسکات رو دوست داری وهمش براشون لالایی وشعر میخونی که نگو بوسشون میکنی ،موهاشوم شونه میزنی ،بهشون آب میوه میدی،و.......... کلی حسابی بهشون میرسی وحتی بعضی شبا میاریشون توی تختت وباهاشون میخوابی یه روزم مامانی مهمون شما وعروسکات بودم ومن اوردی توی اتاقت  وای چه لذتی داره که دخترت با اون دستای کوچولوش دستت رو بگیره وببرت جایی که مدت نظرش بنشونت وبحساب ازت پذیرایی کنه عزیزه مامان میدیدم که چقدر حواست بهم هست وهمش دورم میچرخی ویکی یکی عروسکاتو میوردی کنارم میذاشتی وانگار داشتی من بهشون معرفی ...
10 دی 1392

ثمینم وهفته آخر پاییزی

سلام نازنینم دختر ماه من عزیزم تواین چند روز حسابی دختر خوب وخانمی شدی اونقدر که مامانی کلی ذوق زده شده عزیزم یکشنبه ساعت 3ظهر دستم با شیشه موقع ظرف شستن برید وباعث شد که 6تا بخیه بخوره نمیخوام وارد جزئیات بشم فقط بخیر گذشت واز اون روز شما همش به مامانی کمک میکنی وسایلت جمع میکنی ساکت وآروم تلویزیون نگاه میکنی و..... عزیزمامان با این شبای بلند وهوای سرد هم حسابی حوصله آدم سر میره ومن وشما بیشتر خونه بودیم فقط 1شب رفتیم خونه سمیرا جون دوستم که 2تا ازبچه های برادرش اونجا بودن وشما حسابی باهاشون بازی کردی اولش یکم خجالت میکشیدی اما بعدش دیگه صمیمی شدی کیمیا 6روز از شما بزرگتر بود واسباب بازیاش بشما نمیدادو شما گریه میکردی وهستی...
10 دی 1392

نوستالژی مامان وآقا

عزیزم نازنینم سلام قشنگم همونطور که قبلا گفته بودم با اون ژست خوابیده موقع نوشتن من یاد قدیم ندیما انداختی وباعث شد تا بریم ویه سر به زمانی بزنیم که مامانی وآقا پشت سر گذاشتن ، راستش کسی نیست که با خاطره زندگی نکنه. همه ما خاطره هایِ همیشه همراهی داشتیم  بخشی از خاطره هامون ، خاطرات فردیه ، خاطره هایی که تو خونواده داشتیم یا با دوستای خاص  تجربه کردیم. اما بخش مهم خاطرات خاطرات جمعی ماهاست. توخاطرات جمعیه که نسل و توجه به سن و دوره سنی مهم میشه. مفهوم نسل شکل دهنده و شکل پذیر از همین خاطره هاست   آره یادش بخیر... دهه شصت دهه خاکی عمر ما بود…ما روحمان را تو دهه شصت جا گذاشتیم و هیچ کس از ...
1 دی 1392

فهمیدم با کدوم دست مینویسی عزیزم

سلام نازدونه مامان قشنگم الهی دورت بگردم که امروز کلی ذوق زدم کردی راستش این حس هر مادریه، از اینکه بچش قلم بدست میگیره وروی یه برگه هر چند یه روزنامه هم باشه شروع میکنه به رسم کردن خطوطی که از 1000تا تابلوی هنری براش ارزشمند تره وکلی ذوق زده میشه وخوشحال از اینکه کودکش نقاشی کشیده ودوست داره زودتر بدونه که راست دسته یا چپ دست................ حالا هم بعد از گذشتن این دوران منم کلی خوشحالم که شما تقریبا داری بهم نشون میدی که با کدوم دست نازنینت میخوای برام از عشق از دوست داشتن بنویسی برام نقاشی کنی وای برام چه کارا که نکنی که با دیدنشون حتماََ کمبود دوتا بال حس میکنم .......... وای چقدر خوشحال شدم آره خیلی خوشحالم شاید ...
1 دی 1392

بوسه بارون

سلام ثمین جونی عزیزم نازنینم هر روز شیرین وشیرینتر میشی که من وآقا فقط بوسه بارونت میکنیم ولبخند رضایت قلبی به لبامون مهمون میکنی   عزیزم اونقدر کارا ورفتارات خواستنی شده که هر آن با یه چیز جدید مارو سوپرایز میکنی بذار اینطوری بگم صبحا که از خواب بیدار میشی سر جات همونطوری دراز کشیده ای ومیگی ما ما ،مام ا نی نا  تا من بیام پیشت وبا لبخند زیبات بهم صبح بخیر میگی ومنم بوسه بارونت میکنم البته بعضی روزام که زودتر ازمن بیدار میشی اولش یکم سر جات بازی میکنی ووقتی حوصلت سر بره میای بغلم وپتو از روم میکشی ومیای بالاسرم و نازم میکنی ومیخوای با دستای کوچولوت سرم از رو بالشت بلند کنی منم وانمود میکنم که شما من ...
1 دی 1392

یه روزه خوب بعد از احساس قشنگ

سلام عزیزم دختر نازنیم امروز با انرژی بسیار از دیروز شروع شد ومامانی بعد از بیدارشدن شما وخوردن صبحانه البته در حال تاب بازی شروع کرد به تمییز کردن خونه وای که چقدر خوب شد این تاب آقا خرید چون شما دیگه مثل قبل همش توی دست وپای من موقع کار کردنم نیستی ومخصوصا موقع آشپزی بعد از خوردن نهار رفتیم حموم تا تمییز و مرتب بشی خوشگلم بعداز یه حموم حسابی هم دوباره تاب بازی وکمی بعد هم خواستی تا فیلم مورد علاقت یعنی up برات بذارم قربونت بشم من که انگاری اولین باره داری نگاه میکنی اونقدر دقت میکنی وچشم ازش برنمیداری که میخوام بخورمت خلاصه منم از فرصت استفاده کردم ورفتم ظرف پسته وبادم زمینی رو اوردم تا از نگاه کردنت همراه تنقلات لذت بیشتری ببری ...
1 دی 1392

روزهای پایانی آبانماه وعکسای متفرقه از ثمین جونی

سلام نازنین دخترم قشنگ مامان این مدت کمتر به این دنیای مجازی اومدم وبیشتر توی دنیای واقعی باتو وکارای شیرینت بودم خوشگلم چقدر بلبل زبون شدی وچقدر خوبه که همش باتو هستم هرلحظه وثانیه رو با تو فرشته نازم میگذرونم واین نهایت خوشبختیه خوشگلکم از ماجراهای این مدت غیبتم برات بگم که: دقیقا مثل پارسال که  یک هفته به تاسوعا وعاشورا اولین دندونت دراومد امسالم درست همون موقع  دندون 15 و 16 در اومد خداروشکر اصلا اذیت نشدی اما برا خاطر سرماخوردگی کمی کسل بودی وبرا تاسوعا وعاشورا هم آقاجون اینا مراسم داشتن وماهم  سه شنبه شب رفتیم روستای آقا اینا اما ایکاش نمیرفتیم چون اصلا برامن وشما روزای خوبی نبودالبته&nbs...
12 آذر 1392

روزانه های ما

سلام عزیزجونم نازنینم تو این مدت کلی عکس ازت  دارم که دوست دارم تمامش برات بذارم اما نمیشه دیگههههههههههههههه فقط این بگم که تازگیا دستت به دستگیره در میرسه ویاد گرفتی در باز کنی و همش میری دم در ومیخوای بپری بیرون وبری پیش فرهناز(دختر ناز همسایمون) که کلی باهم دوست شدید منم اگه حواسم نباشه میبینم خانمی رفته ودر باز کرده وداری با دستای کوچولوت میکوبی به  درخونشون ومیگی آناز الهی قربونت برم من یه مدتی هم یاد دوران بچگیت اوفتادی ومیری کریر تو میاری ومیرتوش میگی تاب تاب عباسی وماهم باید تکونت بدیم   عزیزم ژست گرفته ومودب شده ثمین وآناز دوتا دوست مهربون ...
12 آذر 1392

این روزای ما وسه روز سفر پاییزی به مشهد

عزیز جونم نفسم خیلی وقته که از شیرینکاریات  وماجراهایی که برامون اتفاق افتاده ننوشتم اصلا فرصت نشد راستش شب زنده داریامم تموم شده نمیدونم چرا خوبالو شدم و یهوی در کمال تعجب ساعت 12 شب دیگه خوابم برده ،فکرکن قشنگم تو این مدت خیلی خانم شدی دخترنازم به مامانی تو کارای خونه کمک میکنه البته درحد خودت اگه آشغالی تو خونه باشه برمیداری ومیاری میندازی توظرف شویی لیوان آب که میخوری به اصرار میخوای بزاری تو ظرف شویی یا روی میز وسایلت و جمع میکنی ومیبری تو اتاقت و....کلی کاری خوب دیگه ثمین جونم  چندروز هوا خیلی سرد شد ومنم با لباسای زمستونیت میبردمت بیرون ومهمونی کلی خوش تیپ شده بودی وهمش برا مامانی ژست میگرفتی ومودب میش...
12 آذر 1392