ثمین ساداتثمین سادات، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره
سید محمد امینسید محمد امین، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

ثمین عشق مامان وآقا

تولد مامانی

سلام عزیزم اولین تولدم بعدازمامان شدن خدایا ازت ممنونم که ثمین این فرشته کوچیک بهمون هدیه کردی مادرانگی را هر روز با   ثمینم آغاز میکنم... و هر روز این احساس زیبا با من رشد میکند ... زیبای کوچکم آنقدر خالص است که هر بار صدایش میزنم بند بند وجودم به لرزه می افتد.. چه افتخاریست مادر این فرشته بودن ... آن لحظه که صورتش را میبوسم بهترین پاسخ عاشقانه را میگیرم،دیگر مرا خیالی نیست ... ثمینم!!! همه بازی های کودکی ات را دوست دارم،و هر روز حس بزرگ شدنت را با لذتی آمیخته با ترس ، لمس میکنم... نمی خواهم آرزو کنم ای کاش به اندازه آغوشم بماندی ...
18 بهمن 1391

اولین عید سه نفره

خدایا شکرت که امسال رو باوجودفرشته نازنینی که بهمون هدیه دادی شروع میکنیم اولین عیدنوروزدخترنازم که انشاله سالی پرازشادی وسلامتی وخوشبختی برات همراه باشه اماحیف که بایدواکسن دوماهگی بزنی خداکنه دردت نیادواذیت نشی دخترکم آماده واسه رفتن عیددیدنی خونه آقاجون ثمین بعدازواکسن زدن ،بمیرم برات مامان چقدربی حالی اولین سفربه مشهد[هتل خیام]   سفربه بیرجند،خونه خاله محبوبه وعکسای آتلیه درادامه مطلب  من این عکس بیشترازهمشون دوست دارم ،اسمشم گذاشتم تابلو مهرمادری ادامه مطلب حتما ببینییییییییییییید   ببین خاله موهاتو خشگل کرده عزیزم ...
18 بهمن 1391

تولد زیباترین فرشته زمین

سلام ثمینم   حالاتوبه دنیا اومدی وقتی توشکمم تکون می خوردی کاملا باهات ارتباط برقرار می کردم می فهمیدم چی میخوای   ثمین جونم روزاول بهمن ماه وقتی به دنیا اومدی وقتی بهوش اومدم فقط دوست داشتم هرچه سریعترتوروببینم همش میگفتم بچم کو،بچه م میخوام ببینم وقتی دیدمت چشمات باز باز زل زده بودی بهم باکنجکاوی دوروبرت نگاه میکردی تاخودصبح گریه کردم آخه دلم گرفته بود دلم واسه مامانم وآقات تنگ شده بود دوست داشتم کنارم باشن ثمین جونم 3روزمشهدبودیم تاهوا خوب بشه آخه شبی که به دنیااومدی یه برف حسابی اومد وهم اینکه من بهتربشم .بعداومدیم خونمون خاله میترا منتظرمون بود اومدیم ودیگه توی این خونه سه نفری زندگی کنیم،بعداز2روز...
17 بهمن 1391

لحظه های بی نظیردنیا

پر از حسم، پر از احساس، پر از مهر مادری می تونم ساعتها بشینم و به چهره ی نازش نگاه کنم می تونم ساعتها تو بغلم بگیرمش و شیرش بدم و به حرکاتش توجه کنم و لذت ببرم عاشق وقتایی ام که حریصانه دنبال شیر می گرده، عاشق وقتایی ام که شیر می خوره و با دستش انگشت سبابه ام رو میگیره؛ عاشق لبهای تپلی قرمزشم که بعد از شیر خوردن حسابی پف می کنه و سفید میشه؛ عاشق اون بدن نرمش که تو بغل من مثل یه جوجه نفس نفس می زنه؛ عاشق لبخندها و خنده های یه وریشم که هر چند می گن ارادی نیست ولی حسابی منو شاد می کنه و چهره زیباش رو با نمک- و منو به یه دنیای دیگه می بره؛ به روزهایی میبره که صدای قهقهه اش خونه رو پر از شادی می کنه   ...
17 بهمن 1391

مادرانه

مادر که میشی دیگه نمیفهمی خواب عمیق و کامل شب یعنی چی وقتی بارداری که خوب اوایل حالتهای بد بارداری و بعد هم سنگینی و استرس اینکه رو شکم نخوابم، وقتی نی نی خیلی کوچیکه شیر میخواهد و باید جاشو عوض کنی در چند نوبت، وقتی بزرگتر میشه و اتاقش رو جدا میکنی از استرس مادرانه شبی چند بار باید سر بزنی که مطمئن بشی و دلت آروم بگیره که بچه سر جاشه و کسی نیومده نصف شب اونو از تو تختش ببره، یا اینکه  همش پتو رو میندازه این طرف اون طرف که باید بری صافش کنی که سرما نخوره  مادر که میشی دیگه نمی دونی خوابیدن تا هر وقت که دلت میخواهد یعنی چی چون نی نی بیدار میشه و دوباره شیر میخواهد و باید تر و خشک بشه. بعد هم صبحانه میخواهد و ......
17 بهمن 1391

لحظه شماریای مامان

سلام دخترنازم الان ساعت 10:45شب پنج شنبه 7/10/90 من تنهام،آقای عزیزت وعزیز خودم رفته شاهرود دلم براتون تنگ شده اما بیشتر برای آقات میدونم یه روزی این نامه کنارخودت  می خونم یاد روزایی افتادم که برا آقات نامه می نوشتم درست همینطور شروع می کردم وحالا دارم برای ثمره عشقمون،عشق قشنگمون می نویسم دخترنازمن دقیقا1ماه دیگه توبه این دنیا پا می ذاری ،دنیای قشنگی درانتظارته چون من وآقای خوبت نمی ذاریم زشتی هاشو ببینی. تواین مدت اتفاقای مختلفی افتاد ازروزاولی که متوجه شدم خدای بزرگ تورو به من وابوذرم داد[آره نمیگم آقات چون اول ابوذرمه] تابه امروز درانتظارت هستیم بااینکه ندیدمت امادلمون خیلی برات تنگ شده دنیای قشنگی روازخدابرات آرزود...
17 بهمن 1391

اولین سفر نی نی

سلام عزیزم ماه چهارم بودم که یکاری پیش اومد ورفتیم تهران وازاونجا هم شمال اولین سفر با نی نی ناز ازتهران کلی وسیله ولباسای خشگل خشگل واست خریدیم توی ماشین همش تکون می خوردی ومن همش دستم روی شکمم بود وسوره والعصروتوحید میخوندم آخه میگن بچه صبور میشه ناز گلم اینم عکس مسافرت آقا جات خالی کرده دخترم   در تاریخ 1390/6/28 ...
17 بهمن 1391