لحظه شماریای مامان

سلام دخترنازم

الان ساعت 10:45شب پنج شنبه 7/10/90 من تنهام،آقای عزیزت وعزیز خودم رفته شاهرود دلم براتون تنگ شده اما بیشتر برای آقات میدونم یه روزی این نامه کنارخودت  می خونم یاد روزایی افتادم که برا آقات نامه می نوشتم درست همینطور شروع می کردم وحالا دارم برای ثمره عشقمون،عشق قشنگمون می نویسم

دخترنازمن دقیقا1ماه دیگه توبه این دنیا پا می ذاری ،دنیای قشنگی درانتظارته چون من وآقای خوبت نمی ذاریم زشتی هاشو ببینی. تواین مدت اتفاقای مختلفی افتاد ازروزاولی که متوجه شدم خدای بزرگ تورو به من وابوذرم داد[آره نمیگم آقات چون اول ابوذرمه]

تابه امروز درانتظارت هستیم بااینکه ندیدمت امادلمون خیلی برات تنگ شده دنیای قشنگی روازخدابرات آرزودایم وامیدواریم صحیح وسالمو صالح پابه اینجابزاری.تویه موهبت الهی که خدا یه تیکه ازنور مقدسش روبهت دمیده وما باتمام وجود مواظب این هدیه خداهستیم .دخترنازم امشب دلم خیلی گرفته میدونی یاد مامانم افتادم کاش بودتاقدرش بیشترمیدونستم حالا که دارم مادر میشم میفهمم که چقدربرام زحمت کشیده وچقدرمامان خوبی بوده امامن قدرش ندونستم ،ندونستم

امیدوارم مامان خوبی برت باشم ازطرف آقات میگم که بهترین بابای دنیا داری وهمیشه ازخدا می خوام که تو به آقات بری چون بهترین،مهربونترین،وعزیزترین آدم روی کره زمینه ،بهت ثابت میشه.عزیزم میدونم حتما توهم دلت برای آقات تنگ شده چون درحال حاضر که توی وجودم هستی تمام احساس مامانی درک میکنی ازیکشنبه شب رفته وحالا4شب که نیست فردامیاد خیلی دوسش دارم خیلی زیاد

اینم یه عکس ازماههای آخرهمراه خاله غزاله وکیارش جون