ثمین ساداتثمین سادات، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره
سید محمد امینسید محمد امین، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

ثمین عشق مامان وآقا

بابای جی جی خانم(دو سال و38 روزگی)

1392/12/10 13:38
2,395 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جگر گوشه مامان

عزیزم دلم گرفته خیلی گرفته صورتم خیسه اشکه

احساس میکنم دارم تنها میشم داره وابستگیت بهم کم میشه دارم

دلم فقط فقط بغض داره خود بخود اشکام میریزه وقتی نگات میکنم وقتی میای بغلم دوست دارم محکم بغلت کنم و دیگه ولت نکنم فقط توی بغلم باشی تا آروم بشم

این متن بالا رو چند هفته پیش برات نوشتم ودیگه نتونستم ادامش بدم ....

و امروز اومدم تا کاملش کنم عزیز مامان یه مدت همش دغدغه ذهنم شده بود از شیر گرفتنت وهمش دلم یه نگرانی داشت وقتی بفکرش می افتادم چشمام خیس اشک میشد ونمیتونستم باهاش کنار بیام دلم میگرفت وهمش میگفتم بچم گناه داره اما درواقع دل خودم تنگ میشد ونمیخواستم این حس ازم گرفته بشه حسی که موقع شیر خوردن بهم میدادی قابل وصف نیست ونمیتونستم ازش دور باشم اما یه روز بخودم اومدم وگفتم گریه نداره نگرانی نداره اینم مرحله ای از زندگی فرشته کوچولویه منه که باید منی که مادرشم به بهترین صورت براش محیا کنم تا از این دوره بهترین تجربه رو داشته باشه نه اینکه با دلسوزی های مادرانم خدای نکرده راه نامناسبی براش انتخاب کنم برا همین بفکر افتادم وتصمیم گرفتم بجای راههای اشتباه چسب وصبر زرد و...که دلش برای من بسوزه که جی جی مامان زخم شده واینکه از این وابستگی زیادش با حرفایی که جی جی نیست و...ضربه روحی وعاطفی بهش نزنم....منطقی باثمینم حرف بزنم وبراش توضیح بدم که باید با همدیگه چه کار کنیم

دیروز صبح یعنی 1392/11/29 که برابر بود با دوسال و28 روزگیت تصمیمم قطعی شد وصبح که از خواب بیدار شدی و بنابر عادتی که داشتی که کمی شیر بخوری وبعد از رختخواب بیای بیرون نازت کردم گفتم بدو بیابرم تو سالن وخیلی راحت قبول کردی صبحانه برات اماده کردم ومشغول شدیم بخوردن بعد یه مدت گفتی جی جی منم گفتم ثمینم بیا اینجا بشین اومدی وروی پام نشستی وبهت گفتم ثمینم شما دیگه بزرگ شدی دیگه نباید شیر بخوری جی جی برای نی نی کوچولوهاست اما گفتی نه ماله منه منم گفتم نه تو بزرگ شدی خانم شدی نباید بخوری اصرار داشتی تا بهت شیر بدم وگفتم باشه الان بازی میکنیم ووقتی آقا بیاد جی جی بهت میدم

قبول کردی اما بهوای بازی خلاصه تا ساعت 2که آقا اومد سرگرمت کردم وبعد نهار از آقا خواستم کمی باهات بازی کنه تا حواست پرت بشه اما یهویی یادت افتاد ودیگه نمیشد دست بسرت کرد بهت شیر دادم آخه نمیخواستم یک دفعه شیر بهت ندم شیر خوردی وساعت 4بعداز طهر با آقا راهی شدی تا بری خونه آقا جون اینا وتا ساعت 6:30 اونجا بودی ووقتی اومدی باهم بازی کردیم بهت عصرونه دادم آبمیوه خوردی وتو این مدتم یادت میافتاد ومیگفتی مامان خانم جی جی میخوام ومنم برات توضیح میدادم که.......

تا اینکه ساعت 10شب دوباره شیر خوردی اما فقط درحدود 2دقیقه یهویی یادم افتاد که تخت کودکت رو برات درست کنم تا بتونم ازش برا سرگرم کردنت استفاده کنم رفتیم وبا کمک آقا حالت گهوارش رو درست کردیم وموقعی که خوابوندمت وتابت میدادم کلی خوشحال بودی وتاب تاب عباسی آدا منو آآندازی میخوندی راهکار خوبی بود

جونم0

دیشب تا ساعت 1بیدار بودی ووقتی درخواست جی جی کردی بهت گفتم نه مامان شما بزرگ شدی ونباید دیگه جی جی بخوری که برگشتی گفتی دَشم واومدی توی بغلم نشستی وای نمیدونی چقدر ذوقم کرد وقتی گفتی چشم انگار تمام دنیارو بهم داده بودن از یطرفم دلم برات سوخت که اینقدر پاک ومعصومانه هر چی که بهت میگم قبول میکنی وداری با خودت کنار میای

من که این مرحله مثل کابوس برام بود حالا دیدم همین روز اولی تونستم راضی باشم واز همه مهمتر تو اذیت نشی خیلی خوشحالم

 

و روز دوم هم از صبح فقط ساعت 12ظهر وساعت 4بعدا ظهر 10 شب شیر خوردی البته فقط به اندازه 2دقیقه وبقیه مواقعی که میخواستی بهمون روال دیروز گذشت فقط امروز رفتیم خونه دوستم واونجا با پسرشون بازی کردی وسرگرم بودی وشب موقع خواب هم به ذوق شیر خوردن رفتی تو رختخوابتو با کلی خنده وخوشحالی میگفتی دَکی جی جی خانم ،جی جی خانم اَلام وخوابیدی

الهی فدات بشم من که اینقدر ماه ونازنینی الهی قربونت بشم من مامان جون

ثمینم نمیدونی چقدر دارم با خودم میجنگم تا به دلم دلتنگی راه ندم چون میدونم تو میفهمی وبا تمام وجود حس میکنی برا خاطر تو حاضرم روی تمام احساساتم پا بذارم تا تو در آرامش باشی اینو مطمئن باش که من هر کاری انجام میدم

روز سوم وچهارم وپنجم هم به همین منوال گذشت فقط با این تفاوت که کمتر یاد شیر خوردن میوفتادی وقتی یادش می افتادی وطلب شیر میکردی برات که توضیح میدادم نباید بخوری میگفتی دس بِدَنم وبا این کار کمی آروم میشدی بعضی اوقاتم میرفتی رو تختت و میگفتی مامان خانم بهابیم سَب سُده تا به این هوا شیر بخوری و یک شبم که خونه آقا جون اینا بودیم  موقع برگشتن به خونه تو ماشین خوابیدت برد واولین شب بود که بدون شیر خوردن لا لا کردی حس دلتنگی عجیبیه وقتی میبینم دیگه داری بزرگ میشی ووابستگیت نسبت بهم  داره کم میشه

چه زود دیر میشه خدای من!

انگار همین دیروز بود که برای اولین بار گل قشنگمو تو آغوش گرفتمو بهش شیر دادم

ترک کردن خودم از این حس وحال سختهههههههههههه و دلم برا این روزا تنگ میشه

*

وبالاخره تموم شد این مرحله از زندگی زیبایی که خدا تو تقدیرت نوشته به خوبی گذشت آره عزیزم امروز جمعه 1392/12/09 برابر با 2سال و38روزگیت دیگه شیر نخوردی و همه چی یه رنگ دیگه به خودش گرفته این چند روز که این پرسه رو میگذروندیم خیلی جاها دلم برات سوخت دلم رحم اومد دلم کباب شد اما صبوری کردم و تو دختر نازنین باعث غرورم شدی براخاطر اینکه میبنم چقدر ماشالله ماشالله خانم شدی چقدر فهمیده ای وچقدر مهربونی عزیزم خیلی بهت افتخار میکنم وقتی ازم میپرسن که چطوری از شیر گرفتیش ومن میگم به روش اصولی و منطقی و.......

عزیزه جونم خیلی دوست دارم

در تاریخ 1392/12/09 ساعت 7:30 با این صحنه مواجه شدم

حونمه

دلم خیلی سوخت وهمش میگفتم الهی بمیرم آخی دخترم خوابید آقا هم میگفت وای چرا اینطوری میگی خوب خوابیده دیگه برا چی اینطوری میکنی با خودت، منم گفتم آخه دیگه مستقل شده وداره ازم دور میشه اصلا بهم نگفت شیر میخوام وخودش رفت وخوابید

یه ساعتی همش آه میکشیدم ،تو رفته بودی برا خودت فیلم مورد علاقت رو گذاشته بودی وجلو تلویزیون دراز کشیده بودی وخوابت برده بود  دلم خیلی گرفته

خلاصه گل من کم کم داره بزرگ میشه و من نمیتونم زمان رو نگه دارم که انقدر با عجله ندوه...

هیچ کس ازون زاویه ای که من تو رو میبینم نمیبیندت

دوست دارم وخدارو شکر میکنم هزاران هزار مرتبه

 

 عشقم


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان هدیه
12 اسفند 92 1:46
سلام عزیزم تبریک میگم بهتون که اینقدر خوب و منطقی از شیر گرفتینش ماشالله دی گه خانومی شده ثمین جونم خدا حفظش کنه اینقدر خودتوو ناراحت نکن عادت میکنی
مامان ثمین سادات
پاسخ
سلام گلم ممنونم آره خیلی خوب بود اصلا زیاد اذیت نشد ثمینم مرسیییییییییییییییی
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
12 اسفند 92 22:35
الاهي فداش شم كه انقدر خانومه.... عزيزم خداروشكر كه با مسئله ي از شير گيري به راحتي كنار اومدين هردو ..... انشالله هميشه شاد و موفق باشين
مامان ثمین سادات
پاسخ
خدانکنه عزیزم آره خداروشکر خیلی خیلی راهکار خوبی بود وثمینم واقعا فهمیده وخانمه هر کس میفهمه که چطور از شیر گرفتمش کلی قربون صقش میره ومیگه واقعا بچه فهمیده ای هست خداوشکر ممنونم همچنین براشما
اعظم
13 اسفند 92 18:25
مینا جونم چه روش خوبی رو امتحان کردی .و البته از ثمین جون انتظار دیگه ای هم نمیرفت واقعا زرنگو با محبته امیدوارم زودتر با این خلا هم کنار بیای و با این گام بزرگ تو زندگی ثمین جون بتونی همیشه کنارش باشی و ا توضیحاتت راهو بهتر براش هموار کنی
مامان ثمین سادات
پاسخ
سلام اعظم جون خوبی ممنونم ازت آره خیلی خوب بااین قضیه کنار اومدوخوشحالم ودلتنگ
مامان امیرعلی
14 اسفند 92 7:14
هزاران آفرین به این دخمل ناز ما... خیلی خانمی ثمین جونی....
مامان ثمین سادات
پاسخ
مرسی خاله جونممممممممممممممم
شبنم
15 اسفند 92 22:20
یادم به از شیر گرفتن نگارم افتاد ! دلم لک زده برای اون حس قشنگی که موقع شیر دادنش بهم دست میداد ! مطلبت رو که خوندم ، بغض گلوم رو فشار میداد ! خیلی دلم برای خودت و ثمین ناز تنگ شده بود ، چند بار اومدم سر میزدم اما میدیدم خبری نیست ، الان که دیدم اومدی و مطلب گذاشتی ، خیلی خوشحال شدم
مامان ثمین سادات
پاسخ
سلام شبنم جون ممنونم عزیزم ازمهربونیت فدای دل مهربونت عزیزم مرسی از محبتت آره واقعا درگیرم واصلا نمیرسم بیام وب
مامان امیرعلی گلی
18 اسفند 92 15:40
مبارکه مامان خانوم
مامان ثمین سادات
پاسخ
ممنونم عزیزم
مامان حدیثه سادات
24 فروردین 93 13:36
به منم رمز میدی؟؟
رومینا
3 اردیبهشت 93 17:45
دوست عزیزم ممنون از این اطلاعات خوبی که در اختیارم گذاشتی . واقعا مامان نمونه ایی هستی نوشته ها رو که خوندم بغضم گرفته بود . امیدوارم که منم بتونم از این مرحله سخت بیرون بیام و با افتخار بگم که از راه منطقی رادوین رو از شیر گرفتم . ثمین جونم رو ببوس
مامان ثمین سادات
پاسخ
سلام گلم مرسی نظر لطفتونه انشاله امیدوارم همینطور بشه وراضی وخشنود از این مرحله بگذرید