ثمین ساداتثمین سادات، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره
سید محمد امینسید محمد امین، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

ثمین عشق مامان وآقا

10

سلام عزیزم اینم ده نمونه ازبافتنی هایی که مامانی باعشق تادیروقت واست بافت تاسرمانخوری عزیزم دوست دارم خودم واست لباساتو ببافم یا اینکه بدوزم آخه همشون باعشقه  وانشاله وقتی بزرگ بشی ازدیدنشون خوشحال بشی   عکساشون میزارم ادامه مطلب   اینم کارایی که مامان باعشق واست ببافت   ...
25 بهمن 1391

ای بهترین چه خوب شد که به دنیا آمدی و چه خوبتر شد که دنیای من شدی،تولدت مبارک

سلام عزیزکم ثمینم      امروز تولد توست و بهترین زمانی که خدا میخواست مرا با هدیه ای شاد کند. آرزویم این است دلت خوش باشد  نرود لحظه ای ازصورت ماهت لبخند   نشود غصه دمی نزدیکتت لحظه هایت همه زیباباشند   ازخدامیخواهم    که توراسالم وخوشبخت بدارد همه عمر   ونباشی دلتنگ روزمیلادتو بهترین روز خداست چون هر انسان لبخندی از خداست و تو زیبا ترین لبخند خدایی ثمینم امروز تولد فرشته زیبای زمینه ومن وآقازیباترین تولدروبرای توگرفتیم کلی خوش گذروندی وبهترین لحظه هاروواسه مابوجوآوردی قشنگم عزیزم امشب خیلی نازشده بودی کلی برنامه ریزی کرده بودیم ،تازه لب...
25 بهمن 1391

تولد آقاویک سوپرایز بزرگ

سلام عزیزم امروز تولد همسرعزیزمه وآقای دوست داشتنی شما ثمین جون امروز واسه آقات تولد گرفتیم البته سوپرایز بود آقات فکرمیکرد خاله میترا میخواد واسه عموعلی خونه ماتولدبگیره وسوپرایزش کنه واین همه تدارکات واسه اونه اما امان ازدل غافل که خبرنداره تولدخودشه مامانی ازسه روزقبل برنامه ریزی کردم ودوستان آقاروواسه امشب دعوت کردم وبه همه سپردم که آقاخبرنداره و بالاخره باکلی قایم موشک بازی کیک سفارش دادم کادوخریدم و.....   ساعت 8:30شب همه مهمونا اومدن وعمومیثم که مسول سرگرم کردن آقابود آخرازهمه باآقااومدوقتی واردشدن بادیدن مهمونا که دست میزدن ومیگفتن تولدت مبارک کلی شوکه شد    خلاصه امشب خیلی خوش گذشت ،...
24 بهمن 1391

ثمین وخرابکاری ها

عشق مامان جون مامان عمرمامان نفس مامان قلب مامان وووووووووووو سلام قشنگم امروزتصمیم گرفتم یکم ازخرابکاری هایی که تواین مدت انجام دادی برات بنویسم البته شما دخترخوبی بودی وهستی وزیادمامان اذیت نکردی عزیزم، فقط چندتاازکلیدهای لب تاپ ودراوردی،چندتا موس کامپیوتر خراب کردی،قوری شکستی ،استکان وکاسه شکوندیدیگه تاجایی که دلت بخوادفرشا ومبلای مامانی روکثیف کردی یک بارم که من وخاله میترا داشتیم حرف میزدیم وهواسمون یک لحظه پرت شدبعدشمارودرحال ریختن لوازم آرایش مامان ورژگونه مالیدن دیدیم کلی لباس وفرش وسروصورتت روپرکرده بودی وقتی هم مارودیدی دستاتوگذاشتی روصورتت یعنی خجالت کشیدی خلاصه اینکه تمام لحظه های زندگیت وکارات برام ...
24 بهمن 1391

تجربه دوقولو داشتن

سلام ثمینم عزیزم امروز میخوام ازشیطون بازی وشلوغ کاری شما دخترکوچولوی ناز واست بگم که وقتی چشمت به پسر خاله بسیار بسیارشیطونت افتاد شماهم کم لطفی نکردی وحسابی مامان خسته کردین مامان جان امروزخاله مهری چون جلسه داشت محمدمهردادکه فقط هفده روز از شمابزرگتره اورد خونه ما ،چشمت روزبدنبینه اونقدر فضولی کردین که دیگه هلاک شدم نمیدونم این همه انرژیو ازکجا میارین نازنینای من این یکی رومیگرفتم اون یکی گم میشدوبایداززیرمبل وروی میزتلویزیون وآشپزخونه سرکابینت هاو......... پیداتون میکردم خلاصه حسابی شیطون شده بودی اونقدرکه مامان دیگه بیخیال ریخت وپاش کردن شماشدوتمام کابینت هاروباکمال آرامش بهم ریختین ومامان فقط نظاره گر ومراقب بودکه خد...
24 بهمن 1391

تماشا کردن برف زمستانی

 قربون دختر نازم بشم که اینقدرماهی فدات شم امروز یه برف حسابی اومده بود وشما بادیدن خیابونا ازقاب پنجره داشتی کیف میکردی عزیزم نمیشه گفت این اولین برف زندگیته چون روزتولدت حسابی برف اومد امامیتونم اینطوری بگم که اولین تماشای ارادی ازطرف خودته عمر مامان ایشاله بزرگترکه بشی باهم میریم برف بازی میکنیم ،آدم برفی درست میکنیم ،الان یادم اومد وقتی توشکمم بودی آخرشم بود همینطور یه برف حسابی اومده بود رفتم توحیاط آقاجونشون ویه آدم برفی خوشگل درست کردم اون اولین آدم برفی بود که باهم درست کردیم عزیزم ،بعد که آقااومد کلی دعوای الکی کرد که چرا هوای سرد رفتی بیرون ،اگه سرمابخوری چی؟ اگه سر می خوردی وووووووووو اماخیلی باحال بود ،...
23 بهمن 1391