ثمین ساداتثمین سادات، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره
سید محمد امینسید محمد امین، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

ثمین عشق مامان وآقا

عاشقانه

دخترم به یاد داشته باش   مردم اغلب بی انصاف‌ بی منطق و خودمحورند ولی آنان را ببخش. اگر مهربان باشی تورا به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند ولی مهربان باش. اگر موفق شوی دوستان دروغین و دشمنان حقیقی خواهی یافت ولی موفق باش. اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند ولی شریف و درستکار باش. آنچه رادر طول سالیان سال بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند ولی سازنده باش. اگر به شادمانی و آرامش دست یابی حسادت می کنند ولی شادمان باش. نیکی های درونت را فراموش می کنند ولی نیکوکار باش. بهترینهایت را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد و در نهایت می بینی هر آنچه هست میان تو ...
12 بهمن 1392

تولد 2سالگی پرنسسمون(2)

سلام نازنین دخترم عزیزکم میخوام برم سر اصل مطلب و... یه وقتایی دلت  از ذوق زیاد که چه برنامه ای برای زندگیت داری وچه  کارا که دررسیدن بهش نکردی ومنتظر اون روزهستی و حتی شاید خواب ازت بگیره وهمش فکروخیال کنی که چطور میتونی به انجامش برسونی ودونه دونه کاراتو راست وریس میکنی ودیگه فقط منتظر رسیدن اون روز هستی تاااااا................... اما یهویی یه حرف یه عمل یه پیشنهاد مثل یه پوتک میزنه تو اون ابرخیالی که بالای سرت تصورش کردی وهمه چیز از هم می پاشه وکم کم محو میشه طوری که صحنه هایی که مثل روز برات روشن بود حالا دیگه قابل دیدن نیست وانگار اصلا وجود نداشته آره حکایت تولد دوستانه تو هم همینطور شد..............
6 بهمن 1392

تولد 2سالگی پرنسسمون(1)

سلام نازنینم دخترکم وای خدای من بالاخره روز یکه منتظرش بودم رسید عزیزم درست از پارسال که تولد 1سالگیتو گرفتم به فکر تولد دوسالگی بودم که چه تم وچه جور جشنی برات بگیرم کلی تحقیق کردم کلی عکس دانلود کردم وشد یک ماه به تولدت وشروع کردم به راست و ریس کردن کارا اول ازهمه تزیئنات تولدت رو انتخاب کردم وشروع کردم به درست کردن وست کردنشون عزیزم خیلی وقت برد وچند هفته ای طول کشید آخه فقط مواقعی که خواب بودی میتونستم کار کنم وبعضی شبا حتی تا 6صبح بیدار میموندم دونه دونه تریینات با عشق درست کردم وکلی خوشحالم که برا دختر عزیزم داشتم تمام سعیمو میکردم قراربود جشنمون 28دیماه باشه مصادف با ولادت پیامبر اما چون باباحاجی اینا رفتن مساف...
10 ارديبهشت 1393

روزهای دی ماه ما

سلام عزیزدلم ثمین جونم بعد از خرابی سیستم وقت آن چنانی نکردم تا بیام وروزانه هامونو بنویسم عزیزجونم تازه ممکنه از این به بعدم دیر تر بیام بنا بدلایلی که بعداََمیگم خوب عزیزم بعداز سپری کردن شب خوب یلدا یه شب بردمت خونه خاله میترا تا برم بخیه دستم بکشم رفتیم وبخیه هارو کشید اما هنوز جای زخمش خوب نشده بود وپرستاره میگفت از اون بیمارستان نباید بیشتر از این توقع داشته باشی خیلی ناراحت بودم و آقا برا تغییر روحیه من رفت نمایشگاه صنایع دستی که واقعا عالی ومحشر بود یه محیط آروم وسنتی با یه آهنگ لایت وارام بخش خیلی دوست داشتم تو هم میبودی خلاصه دوتا کتاب داستان برات خریدم واومدیم دنبالت ورفتیم خونه ومن دوباره دستمو ویتامین آد ز...
30 دی 1392

عاشقانه

یه صفحه سفید، به همراه یک قلم این بار حرف ،حرف نگفته ست یک حرف تازه نه از تو ... هی فکر می کنم هی با قلم به کاغذ سیخ می زنم اما دیگر تمام صفحه ها معتاد نامت اند انگار این قلم جز با حضور نام تو فرمان نمی برد در تمام صفحه های دفتر شعرم در گوشه های خالی قلبم در لحظه های تلخ سکوتم و فکرهام چیزی به جز تو نیست که تکرار می شود مثل درخت در دل من ریشه کرده ای ...
26 دی 1392