ثمین ساداتثمین سادات، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره
سید محمد امینسید محمد امین، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

ثمین عشق مامان وآقا

روزهای دی ماه ما

1392/10/30 20:53
814 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزدلم ثمین جونم

بعد از خرابی سیستم وقت آن چنانی نکردم تا بیام وروزانه هامونو بنویسم عزیزجونم تازه ممکنه از این به بعدم دیر تر بیام بنا بدلایلی که بعداََمیگم

خوب عزیزم بعداز سپری کردن شب خوب یلدا

یه شب بردمت خونه خاله میترا تا برم بخیه دستم بکشم رفتیم وبخیه هارو کشید اما هنوز جای زخمش خوب نشده بود وپرستاره میگفت از اون بیمارستان نباید بیشتر از این توقع داشته باشی خیلی ناراحت بودم و آقا برا تغییر روحیه من رفت نمایشگاه صنایع دستی که واقعا عالی ومحشر بود یه محیط آروم وسنتی با یه آهنگ لایت وارام بخش خیلی دوست داشتم تو هم میبودی خلاصه دوتا کتاب داستان برات خریدم واومدیم دنبالت ورفتیم خونه ومن دوباره دستمو ویتامین آد زدم وباند پیچی کردمش،وخداروشکر دوروزه خوب شد

یه روزم همراه باشما و خاله میترا رفتیم نمایشگاه کلی خوشحال بودی وبه همجا سرک میکشیدی ومخصوصا از بخش قالی بافی خیلی خوشت اومده بود وهمش دوست داشتی نخاشو برداری بهشون میگفتی توپ

نفسمنمایشگاهنمایشگاهعشق223

این مدتم همش تو خونه بودیم واز بودن کنارت وشیرین زبونیات لذت میبردم

تازه یاد گرفتی ومیگی :عدیدم

مامان عدیدم مَنون وای خدایا ته  دلم خالی میشه ومیخوام درسته قورتت بدم

میای ودستمو میگیری ومیگی:مامان بیشیمَم (مامان بشینم) جی جی خوام

وقتی چیزی رو نمیخوای بخوری میگی: نِهام

وقتی بهت آب میدم ،غذا میدم لباس تنت میکنم خلاصه هر کاری که میکنم میگی:مَنون مامان

وقتی یه نفر خوابه میریه بالا سرش ومیگی : خوابهههههه،مثلا آقا خوابهههههههههه ،عمو خوابهههههه اونقدر تکرار میکنی که طرف بیدار بشه وبگه آره خوابم

هراز گاهی کیفمو برمیداری ومیندازی رو دستت ومیگی:ماما آدافظ عدیدم بعد شروع میکنی به چشمک زدن وبعدشم موش میشی وبعدم بوس میفرستی

قربونت بشم من

با عروسکات صحبت میکنی ومیگی:جی جی خوای  ،لالا وبعدشم میبریشون تو تخت وباهاشون میخوابی ،میبوسیشون

جونم2

همش میری به در میچسبی نوبتی صدامون میکنی ودستاتو باز میکنی وبدو بدو میپری تو بغلمون وای چه حالی میده

جون2

یه روزم داشتم جعبه مربوط به هدیه هاتو مرتب میکردم که اومدی وخواستی انگشترتو دستت کنم واز همون روز دیگه درش نمیاری به همه نشون میدی منم دیدم که اندازه دستت شده دیگه برا در اوردنش اذیتت نکردم الهی فدای ستای توپلیت بشم با اون سوراخای کوچولو سر بندای انگشتات چقدرم انگشتر بدستای نازنینت میاد عزیزم

عشق من5

هفه قبلم که تعطیلات بود روز چهارشنبه رفتیم مشهد خیلی خیلی شلوغ بود وبعدازطهر پنج شنبه با آقا دوتایی رفتیم حم اولش تو ماشین همش میگفتم کاش توروهم میوردم وپیش عمه ومامانی نمگذاشتمت اما وقتی که ماشین گذاشتیم پارکینگوپیاده راه افتادیم ودیدم چقدر هواسرده خداروشکر کردم که نیوردمت

پیاده میرفتیم ودسته وهیئتای سوگواری که ازشهرادیگه اومده بودن دیدنی بود چقدر عاشقای زیادی داری امام رضا

چقدر حالو هوای خوبی بود وقتی رسیدیم حرم درست وقت نماز شد و درارو بستن شانس اوردیم که بموقع رسیدیم دعاکردم همه شما عزیزان رو

بعداز نمازم رفتم به سمت ضریح امام اما یهویی گفتم من که اگه الان زیارت نکنم شاید هفته دیگه یه ماه دیگه دوباره بیام بذار زائرای دیگه زیارت کنن و رفتم یه گوشه نشستم وزیارت امام خونم وبعدم آقا رو پیداکردم واومدیم بیرون توی مسیر خدام امام رضا(ع)مراسم شام غریبان داشتن خوش بسعادتشون 

خلاصه بعداز کلی ترافیک اومدیم خونه دلم داشت برات پر میکشید نزدیک 4ساعت ندیده بودمت ووقتی رسیدیم خونه اومدی بغلم ومحکم فشارت دادم عزیزجونم اولین بار بود که 4ساعت ازت دور بودم

راستی یه شب به مامانی وعمه گیر داده بود تاب تاب بازی مامانی هم رفت یه پتو اورد وتوروگذاشتیم توش ودوتایی سرش گرفتیم وتابت میدادیم کلی ذوق زده شده بودی وهمش میخندیدی حالا ماداشت دستامون از جا درمیومد حالا تو فاصله ای که میذاشتیمت تا یه نفر دیگه بیاد وسر پتو رو بگیره وما استراحت کنیم شما میزدی زیر گریه ومیگفتی تاب تاب طاقت نداشتی

اکیپ پروژه تاب تاب متشکل بود از من وآقا ومامانی وعمه یه یکساعتی سر کاربودیم تااینکه تو همون حالت خوابت برد وراحت راحت مثل یه فرشته کوچولو خوابیدی

الهی قربونت بشم من این اولین بار بود که به این صورت خوابیدی همیشه با خوردن شیر خوابت میبرد وبه آقا گفتم موقعی که بخوام از شیر بگیرمت این راهکار خوبیه

بهرحال مشهد خوش گذشت باوجودی که 2روز بیشتر نموندیم اما زیارتش عالی بود

جمعه شب رسیدیم خونه واستراحت وشب شنبه برا مراسم یکی از فامیل که از مکه اومده بودن دعوت بودیم وبیشتر فامیل اقا از تهران اومده بودن حسابی از دیدنت ابراز خوشحالی کردن واز اینکه تغییر کردی ،بزرگ شدی و... حرف میزدن آخر شبم یکی از فامیلا اومدن خونمون یه پسر ناز وخواستی داشتن که 6ماه از ثمین بزرگتر بود علی جون

ثمینم اولش باهاش غریبی کردی ونمیخواستی به وسایلات دست بزنه اما بعدش باهاش کلی بازی کردی وموقع رفتن میخواستی باهاشون بری علی جونم گفت نیای ماشین ما ها

ج.نمعمرم

خوب عزیزم بگم که تو این مدت یکم برنامه غذاییت عوض شده وکره خیلی مرغوبی که دوستم زهرا جون زحمت کشید وبرام اورد و آب کردم ووقتی فرنی میخوری برات توش میریزم،کره ش خیلی خوب بود هم بوش وهم اینکه از بسته بندیش خوشم اومدممنونم زهرا جون

کره

واینکه عصاره قلم گاو برات گرفتم ونهارت رو همراه یک قاشق مربا خوری ازش بهت میدم

وآبمیوه هویج ولیمو شیرین که محشر میشه رو خیلی دوست داری منم خوشحام که لیمو شیرین دوست داری آخه میگن برا ایمنی دربرابر سرماخوردگی خوبه

آبمبوه پرتقال ولیموشیرین ونارنگی رو هم دوست داری

راستی برات زیتون بدون هسته خریدم که خیلی استقبال کردی وبرمیداری یکی یکی میکنی تو انگشتات وبعد میخوری

فدات بشم من الهی نوش جونت عزیزم

اینم مراحل زیتون خوردن:

زیتونبزن بابا

اول زیتون تو انگشتمون میکنیم

عشقم

حالا زیتون بعدی

2

هوراااااا

3

ثمینم داره زیتوناشو یکی یکی نوش جون میکنه

4

یعنی کشته مرده این عکست شدم ، داشتی برنامه مورد علاقت نگاه میکردی، بهت گفتم من ببین بخند که اینجوری اومدی جلو خندیدی اما چشمات به تلویزیونه

جونمی

قربونت بشم که هوس کردی ترشی بخوری

7

اما خوشت نیومد

4

رفتی وبقیه زیتونارو داری پشت پرده میخوری

عشق

عزیزمی داری دولپی زیتون میخوی

عمرم

 اینجا هم دستکشای امیر علی دستت کردی

عمرمنفس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان لي لي
18 دی 92 1:43
ﺭﻓﯿﻖ!......ﻣﻌﺎﻣﻠﻪ ﻓﺴﺦ ﺷﺪ........ﺩﺭ ﻗﺒﺎﻝ ﺩﻧﯿﺎ...ﯾﮏ ﺗﺎﺭ ﻣﻮﯾﺖ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ........ﻧﺪﺍﺩﻡ....... تا أبد تو قلب لي لي موندگاري
مامان لي لي
18 دی 92 1:49
عزيزم حسابي خوش گذشته هاااااااا.... عكس ها عالي شدنننننن مثل هميشه....قربون اون دستات بشم من خاله...... خواهري زيارت قبولللللل....زيتون ها نوش جانت خاله.....ببوسش مينا جونم
مامان ثمین سادات
پاسخ
سلام ممنونم مرسی خدانکنه عزیزم مرسی دعا کردمتون چششششششششششششششششششششمشما هم آواجونی و ببوس
اعظم
18 دی 92 16:23
عزیزم چقدر خوبه که ثمین جون به روش خودش هر چیزی رو میخوره .واقعا خوبه که بتونه همه مواد انژی زا رو به بدنش برسونه .اینطوری بعدها کار خودتم برای از شیر گرفتن راحت تر میشه مینا جون . عکس های ثمین جونم فوق العاده شده بودن .مثل همیشه یه عکاس خوب با ژستهای قشنگ یه فرشته . همیشه شاد باشید عزیزم ممنونم تو حرم به یاد همه بودی .زیارتت قبول باشه مینا جون
مامان ثمین سادات
پاسخ
آره عزیزم منم از این بابت خوشحالم حداقلش اینکه میخوره خداکنه از شییر گرفتنش همینطور که شما میگید راحت باشه ممنونم همچنین شما خواهش میکنم کمتر کاری بود که کردم
مریم مامان یاسمین زهرا
18 دی 92 19:30
عزیییییییییییییزمی شیرین زبون
مامان ثمین سادات
پاسخ
فدای شما
مامان محمدصدرا
19 دی 92 1:38
هزارماشاالله ثمینم. صد آفرین به مامانی که اینقده با دقت به تغذیه شما توجه می کنه
مامان ثمین سادات
پاسخ
مرسی گلم ممنونم عزیزم
مامان گیسو جون
19 دی 92 17:18
بیشتر از ده بار اینجا پیغام گذاشتم نمی آد عزیزم زیارت قبول الهی همیشه تو سفر و شادی باشید ای جونم قند و عسل مهربون من عزیزم ثمین نازم دوستت دارم چقدر عکساتون تو نمایشگاه قشنگه الهی همیشه بخندیدن بوسسسسسسسسسس
مامان ثمین سادات
پاسخ
ای وای چراااااااااااااااا ممنونم عزیزم دعاکردمتون مرسی چشمات قشنگ میبینه
مریم مامان یاسمین زهرا
19 دی 92 21:41
ای دختر زیتون خور
مامان زری ترانه
20 دی 92 12:21
فدای دستای کوچولوت عزیزم با اون انگشتر قشنگت. چه نمایشگاه قشنگی ایشاا... دستت هم زودتر خوب بشه. مینا جان مشهد میای یه خبر بده همو ببینیم .
مامان ثمین سادات
پاسخ
خدانکنه عزیزم آره خیلی نمایشگاه خوبی بود چششششششششششششششششم حتما خیلی دوست دارم ببینمتون
مامانی کسرا
21 دی 92 19:18
ماشالات باشه ثمین جونم الهی عاقبت بخیر شی خانم خانما میای بغل من عزیزم زیتون نوش جونت عدیدم خیلی نازحرف میزنه مینا جان ،خدا حفظش کنه برات انشالله
مامان ثمین سادات
پاسخ
ممنونم سودابه جونم متشکر حتما خاله جونم مرسی عزیزم مرسی انشاله کسرا جونم خدا همیشه براتون حفظ کنه
محبوبه مامان الینا
22 دی 92 8:19
آخ که تو چقدر ملوسی عزیزمقربون اون دستای تپلی ِ کوچولوی ناز علی آقا از خداش هم باشه فرشته ناز ما بره تو ماشینشون چه عالی که زیتون دوست داره ثمین جونی
مامان ثمین سادات
پاسخ
ممنونم عزیزم مرسیییییییییییییییییییییی