هفته آخر تابستان 92
سلام نازگلم
این هفته اخر تابستون در حقیقت هفته مجالس شادی برا ما بود چون هر شب مجلس عروسی وتولد برپا بودکه در این مورد تو دوتا پست قبل نوشتم جونم
اما در مورد کارهای دیگه که با هم انجام دادیم اینکه این هفته رفتیم خرید و برا دخمتر عزیزم یه جفت کفش ادیداس خریدیم جالب اینکه تا داخل فروشگاه شدیم یه راست رفتی سر وقت همین کفشای مذکور و دیگه دست بردارشون نشدی خواستم چند مدل دیگه رو هم امتحان کنی اما کفشا رو تو دستت گرفته بودی و می گفتی نه نه وبعد میبردی سمت پاهات و با صدای دلنشینت می گفتی با با یعنی پات کنم
نگو شما نقشه داشتی تا پات کردم راه افتادی بسمت در انگاری اومده بودی هدیه بگیری خندم گرفته بود وسریع اومدم دنبالت و بغلت کردم و کفشای قبلیت رو داخل جعبه گذاشیم و حساب کردیم و اومدیم بیرون وشماهم خوشحال بودی از انتخابت
اما خدایی سلیقت خوبه کفشات خیلی زیباست عزیزم
امیدوارم این حس استقلالت حداقل با سلیقه من وآقا یکی باشه و در مورد انتخاب لباس و .... مشکلی نداشته باشیم،آخه میدونم که تو یک سنی که دور هم نیست شما عزیزان دوست دارین خودتون انتخاب لباس و وسایلتون داشته باشید
البته حس استقلال شما کمی فراتر رفته و میخوای موقع بیرون رفتن خودت از پله ها بیای پایین ومن خیلی از بابت نگرانم حتی اگه دستتم بگیرم شروع میکنی به دادزدن ونه نه گفتن
شرمنده عکسا تار شد چون همه حواسم بهت بود که خدای نکرده اتفاقی نیوفته
یه شبم شما گیر داده بودی که عکس جوجه وگاو واست سرچ کنیم تا ببینی اونقدر نگاه میکردی به اون عکسا وبا انگشت کوچولوت اشاره میکردی بهشون و اسمشون میگفتی که من آقا کلی ذوقمون میکرد
قربونت برم من که اینقدر نازنینی
اینجا داری میگی گا یعنی گاو
دیگه اینکه آخر هفته به دعوت یکی از دوستان رفتیم باغ وخیلی خیلی بشما خوش گذشت کلی با دوقلو ها {ملیکا و ملینا} بازی کردی ،آب بازی وخاک بازی و.....خوشحال بودی
بعد اینکه شما شیطونی کردی با سمانه جون وملیکا وملینا وشما عزیزم رفتیم توی باغ گشتن کلی میوه های خوشمزه خوشمزه وشماهم با اون دستای کوچولوت از روی زمین شروع کردی به جمع کردن قربونت برم من الهی
برگشتیم که دیدیم آقایون بساط کباب وماهی رو به راه کردن وماهم رفتیم واسه تدارک وسایل سفره
دستشون درد نکنه خیلی زحمت کشیده بودن همه چیز عالی و با سلیقه بود ثمین جونم از اون جایی که عاشق جوجه هستی رفتی سر وقت آقایون وخواستی از ظرف جوجه برداری اما اشاره میکردی ومیگفتی دا دا یعنی داغه منم اومدم وداخل یه ظرف واست تکه کردم تا زودتر سرد بشه وشما نوش جان کنی دلبرکم
بعد از اینکه نهار رو خوردیم شما هوس آب بازی کردی وعمو مسعود شما رو برد وپاهات گذاشت داخل آب کلی کیف کردی ووقتی برگشتی همش میگفتی آب باییی دوست داشتی دوباره بری اما دیگه آقا اجازه نمیداد آخه میگفت ممکنه پاهات درد بگیره
خلاصه آخرین هفته تابستون خوبی بود به گرمی تمام روزهاش سپری شد
امیدوارم کانون تمام خانواده های عزیز کنار فرشته های نازنینشون به گرمی تابستون باشه