مامان ناراحت
سلام عزیز جون مامان
قشنگم چندروزی هست که شمانازنین دخترم حال نداری آخه داری دندون درمیاری جونم
همش گریه میکنی غرمیزنی وبغل هیچکس نمیری ،غذا نمیخوری،وفقط میای بغلم ومیخوای که کنارت باشم عزیزم این مدت بخاطر اینکه حال نداشتی و اذیت شدی خیلی ناراحتم اعصابم خیلی خورده همش دلم میسوزه ایکاش من بجای تودردمیکشیدم ایکاش ...
ثمینم دخترم ازخدامیخوام زودترخوب خوب بشی تب داری ،میدونم درد داری اما فقط میتونم بادارو آرومت کنم نمیدونم چرا باوجودی که میدونم بخاطر دندون دراوردن اینطوری شدی اما همش جوش میزنم و نگرانم که چرا غذا نمیخوری چرا حالت خوب نیست و....انگارنمیشه بیخیال باشم نمیشه آروم باشم کنارتم تا همیشه خدایا خودت مراقبش باش
دیشب چون حال نداشتی بردیمت بیرون یه طرف سوپ هم باخودم برداشتم که شاید بخوری رفتیم توخیابون ودور دور می زدیم وبعدش بردمت اسباب بازی فروشی چندتا وسیله بازی گرفتیم وازاونجاهم رفتیم پارک بادیدن بچه های دیگه خوشحال بودی وتونستم چندقاشقی سوپ بهت بدم وچون هواسردبود اومدیم خونه شماهم خوابیدی
راستی عزیزم چندروز دیگه روز مادر،بخاطر همین قالب وبلاگت عوض کردم تا به این مناسبت بخوره
عزیزم خیلی دوست دارم خیلی زیاد