ثمین ساداتثمین سادات، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره
سید محمد امینسید محمد امین، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

ثمین عشق مامان وآقا

خاطرات تعطیلات ما

1392/9/12 4:10
702 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزمممممممممممممممممممممممم

دخترنازم قربونت بشم مامان جان

معذرت که دیرشد اومدم تاواست توضیح بدم قشنگ ازروزاول امسال شروع میکنم

بعدازسال تحویل رفتیم خونه باباحاجی چندساعتی پیششون بودیم وبعد رفتیم خونه آقاجون دخترنازم قشنگم ظهر روزدوم عیدهم خونه باباحاجی رفتیم وبعدهم باباحاجی وخاله مهری اینا اومدیم خونه خودمون  ووقتی باباحاجی اینارفتن آقا یهویی گفت با دایی اینا بریم مسافرت الکی الکی آماده شدیم وفرداشم راهی شدیم

من اول راضی نبودم اما..... بادایی علی ودایی حسن وخانواده ها شون نرسیده به شاهرود قرارگذاشتیم وازاون به بعد همسفربودیم همه کلی قربون صدقت  میرفتن وازاین بغل به اون بغل میشدی بامهدی که تقریبا 5ساله هست بازی میکردی ،خلاصه اول ازهمه تو راه یه کاروانسرا بنام کاروانسرای صفویه دیدن کردیم خیلی جالب بود بعدهم رفتیم شاهرود وشب اونجا گذرندیم اما شما خیلی اذیت کردی بخاطردندونات تاساعت 4صبح بیداربودیم  همش میگفتی دوده ، دوده وگریه میکردی،nvn

 

واسه اینکه مزاحم خواب بقیه نباشیم بااقا رفتیم توماشین  تاخوابت ببره پشیمون ازاومدن شدیم ولی چاره ای نبود ،فرداش از جاده توسکستان بسمت گرگان رفتیم عجب جاده ای بود همه  فصلا رو میشد تواین جاده دید یکجاهم کنارجاده یه کوه پرازبرف بود وهمه رفتیم برف بازی سرسربازی ثمینم منم شماروآماده کردم وباپالتو وچکمه ،دستکش،کلاه وشال گردن رفتیم وبرای اولین بارروی برف پاگذاشتی همه هم کلی آفرین بهت گفتن که اینقدر مجهز اومدی ،بعدازکلی بازی راه افتادیم

وتوی همون جاده یکجای سرسبز ایستادیم واسه نهار وای چقدرقشنگ بود خلاصه کلی خوش گذشت بعدازظهر رسیدیم گرگان  کمی استراحت کردیم  شماروسواربرکالسکه تومحوطه مکانی که واسه شب گرفته بودیم میچرخوندیم وبعد رفتیم خیابون شهرقشنگی بود شماهم کلی ذوق زده بودی اون شب راحت خوابیدی  وفردای اون روزاول رفتیم نهارخوران ویه امام زاده که آب گرم هم داشت تنها دایی علی وخانمش ازرفتن به آبگرم استقبال کردن وتواین فاصله همه  مارفتیم به روستایی که اونجا بود چقدرساده وزیبا ،خونه های سیمانی با پله هایی که کنارهر پله گلدون گذاشته بودن بعدازگشتن آمدیم وهمه راهی شدیم بسمت بابل توجاده منظره های زیبایی بودوثمین جونم عشق میکردی بانگاه کردن به این جاهای قشنگuar

همینطور میرفتیم که ساعت 4رسیدیم بابل ووقتی یه جا واسه استراحت گرفتیم رفتیم تویه پارک وبساط جوجه زدیم فکرکن ساعت5:30میخواستیم نهاربخوریم ولی چه جوجه ای شده بود ونفس مامان کلی خوش مزه مزه میخوردی نوش جونت عزیزم

بعدازصرف نهار کمی توپارک بازی کردی وبعدرفتیم تااستراحت کنیم جایی که گرفته بودیم مدرسه ای بود بنام مدرسه پورنگ

خدایی مدرسه تمیزی بود یکی از محصل های مدرسه که مامانی باهاش دوست شد هم فامیلی خودم بود خانم رمضانی دخترخیلی خوبی بود ،وشب بابل موندیم ویه سر رفتیم خیلبون وخرید وروز دوم هم رفتیم بابلسر وفریدون کنارخوش گذرندیم وشماهم با دایی جونا وخانما شون وعلی ومهدی ،مهسا سمیرا وزهرا کلی آشناشده بودی و همه باهم خوشحال بودیم

سفرخیلی خوبی بود مامانی براشما فقط یک چمدون لباس اورده بودم وچهار فصل و امتحان کردی ولباس پاییزی،زمستونی،بهاره وتابستونی رو تواین سفرپوشیدی عزیزم

ازجاده هراز بطرف تهران راه افتادیم وحدود پنج ساعت توترافیک بودیم بین راه امامزاده هاشم توقف کردیم بادخمل نازمون آش رشته خوردیم تو اون هوای کمی سرد واقعاچسبید خلاصه ساعت 6رسیدیم تهران ومن وآقا وثمین نازمون ازهمسفرهای بسیاربسیار خوبمون که جمع مهربون وصمیمی باهم داشتیم جداشدیم ورفتیم خونه دایی یاسر،آخه دایی جون وزن دایی تازه زندگی مشترکشون شروع کرده بودن وبارفتن ما خوشحال شدن خونه قشنگ وپرمهری داشتن شماهم کلی بادایی یاسر بازی کردی اما شب تب کردیتب وتا صبح مامانی دستمال خیس میکردم وروپیشونیت میذاشتم خیلی نگرانت بودم صبح واست شیاف تهیه کردیم واما بازم بیقرار بودی بعدازظهربردیمت دکتر وگفت که سرماخوردی وگلوت چرک کرده ،اما من میگفتم سرما نخوردی ودندونات اذیت میکنه تصمیم گرفتیم برگردیم نیشابور ودیگه رفتن به همدان وکرمانشاه کنسل شد

راهی نیشابورشدیم ساعت 10شب تو زایرسرای امام رضا بعداز دامغان که آقاجون واسمون رزو کرده بود موندیم خداروشکر خیلی خوب بود باامکانات کامل چون برادخترقشنگم میتونستم سوپ درست کنم وراحت بخوابه تاساعت 12شب تومحوطه زایرسرا رفتیم وبابچه های دیگه تاب بازی کردی وهمونجا توبغلم خوابت برد

فردا صبحم راهی شدیم نهاررفتیم سبزوارخونه دایی هادی ،وای مهشادومسعود چقدرخوشحال شدن ازدیدنت عزیزم

بعدازظهرم خونه ننه جون وبابا جون رفتیم واونجا خاله خودم ودخترخاله هام روهم دیدم خاله مهری هم با محمدمهرداد اونجابودن

خیلی خوب شد که همه رودیدم وبعداومدیم نیشابور خونمون بردمت حمام وآماده شدیم چون شب خونه آقاجون اینا دعوت بودیم وکلی مهمون داشتن خاله ملیحه وعمورضاهم بودن تاساعت 4صبح دسته جمعی بازی کردیم وبعداومدیم خونمون وووووووو

خوابیدیم

عزیزم شما واسه خاطردندونات خیلی اذیت شدی وهمش تب میکردی قطره وشربت نمیخوردی وباید شیاف برات تهیه میکردیم

اما اینجاگیر نمیومد ومامانی رفت بیمارستان بخش اوژانس اطفال که چندماه پیش اونجا بستری شده بودی وخواست دست بکار بدی بزنه آخه نازم داشتی ازتب میسوختی وهیچ داروخونه ای حتی یک شیاف هم نمیداد ،بهیچی جز توفکرنمیکردم باکلی التماس ودرخواست ازاین داروخونه به اون داروخونه وناامیدی رفتم اوژانس اطفال تا ازیخچال اونجا شیاف بردارم بی اجازهشرمنده

اما ازاون جایی که خدا خیلی دوستمون داره یهویی صدای یه آشنا بگوشم خورد آره خانم سلیمانی عزیزکه پرستار شیفت شب اونجابود ودوست عزیز وهمسایه قدیمی آقااینا کلی خوشحال ماجراروگفتم وایشون بهم 10تاشیاف داد خدایا شکرت

دندون 3و4و5و6 مبارک

دخمل مامان 4تا دندون دراورد وماجراهای ما تموم شد

آره تا یازدهم فروردین عمو رضااینا پیش ما بودن وبعدرفتن مشهد ماهم به عیددیدنی هامون رسیدیم وبعدازظهر دوازدهم میخواتیم بریم عیددیدنی که.......

بعدازظهردوازدهم خاله میترا اومد پیشمون وبعدآماده شدیم تا بریم عیددیدنی وسرراه خاله میترا برسونیم خونه ؛ توی راه یهویی یه تصادف کوچولو کردیم و چشمت روز بدنبینه ،من اصلا هیچی متوجه نشدم فقط دیدم شیشه جلوم شکسته وثمین وبغلم گرفتم ودرماشین بازکردم وتوخیابون با گریه داد میزدم بچم بچم  چقدر بد بود هنوز صدای فریاد های خودم توگوشمهگریه گریه

خداروشکر هیچیمون نشده بود وفقط سر من خورده بود به شیشه وباعث شکستن شیشه جلو شده بود بعدازعکس گرفتن ومعاینه دکترهم مطمین شدیم چیزیم نیست واومدیم خونه

قششنگم خیلی ترسیدم فقط واسه تو اونقدرکه حتی درد سر خودم حس نمیکردم وازخدا میخواستم تونازنینم سالم باشی...

راستی کلی عکس ازسفر گرفته بودیم وهمه عکسا رو ریخته بودیم تولب تاب سمیراجون اما متاسفانه تو شهرهمدان یه آقا دزده لب تاب ومبایل وکیف سمیراجون وزن دایی جان وازماشین برداشته و..... البته چندتا عکس تومبایلم دارم که برات میذارم عزیزم

واینم ماجراهای ما تااین موقع ازسال

سال خوب پربرکتی توراه داریم میدونم که خدانگاه پرمهرش رو همیشه نثارمون میکنه عزیزم فرشته نازم دوست داریم

تنهافرشته عزیز خدا دوست داریم

 

ادامه مطلب یادتون نره ها

عزیزم این پست درتاریخ 23فروردین نوشتم ودر 2و 8اردیبهشت عکساتو گذاشتم

عکس

عکس

عکس

عکس

عکس

عکس

عکس

سفر

سفر

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (23)

الیسا
23 فروردین 92 17:17
azizam apam khoshahl misham biay dostam
نسرین خاله اسما
23 فروردین 92 20:55
به به چه عجب کجا بودین ماهم دلمون براتون تنگ شده بود چند بار اومدم وبت ولی دیدم بازم خبری ازتون نیست
راستی انشالله که تعطیلات خوش گذشته ولی بازم به اون آقا دزده زیاد ناراحت نشو شایدبااون اتفاق بلا های بدی رو پشت سر گذشتین انشالله که این ها آخرین بدی ها باشتن تو این سال و سال های دیگه


راستی دندوناتم مبارک فرشته کوچولو

ممنونم عزیزم
الیسا
23 فروردین 92 21:07
سلام مرسی خاله جونم شما لطف دارین ثمین کوچولو شماهم خیلی ناز ودوست داشتنی دوستتون دارمممممم
بابای ارشیا
23 فروردین 92 21:09
ثمینک نازنازی
ماشالله چقده نازی
داری میکنی طنازی
نمی برندت شهربازی؟

ببینید گریه هاشم شیرینه ؛ آخه بسلامتی داره دندون در میاره که سر سفره پهلوی باباش بشینه ؛ با اون لهجه شیرینش بگه « بابایی برا منم بلیز...» خداوند براتون سلامتش کنه . تو این فصل ریواس دراومده براش گیرید بدید دستش تا به لثه هاش بماله . هم تسکینیه برای التهاب لثه هاش هم اینکه تا بخواید کلسیم و مس داره


ممنونم ازلطفتون ومهربونی شما
مرسی از اطلاعات خوبتون
مامانی کسرا
24 فروردین 92 1:22
خداروشکر که تصادف خاصی نبوده یه صدقه میدادی عزیزم




آره خیلی ترسیده بودم ازهمون شب همیشه صدقه میندازم


اعظم
24 فروردین 92 2:09
سلام عزیزم خوشحال شدم دوباره اومدین .دلم براتون تنگ شده بود
خدارو شکر که خدا مواظبتون بوده
دندون های جدید هم مبارک


ممنوم عزیزم
مامان ضحا
24 فروردین 92 7:52
سلام دوست عزيز.ما هم دلتنگتون بوديم.
هميشه به گردش و تفريح.واي چه خاطره هايي داشتيد تو اين سفر.
ثمين جون دندونهاي جديدت مبارك.
ماماني عكسهاشو هم زود بذار.


چشم
مامان طاها
24 فروردین 92 10:06
ان شا الله که خوش و خرم باشین و سال خوبی هم در پیشو رو داشته باشین.


مرسی همچنین واسه شما
مامان طاها
24 فروردین 92 10:08
راستی خانم کوچولو دراومدن مرواربدهای کوچولو و خوشگلت مبارک.


ممنونم
مامان طاها
24 فروردین 92 10:08
مامانی خصوصی.


بلهههههههههههههههه
مامان طاها
24 فروردین 92 10:13
مامانی یادم رفت رمزو خصوصیش کنم اگه میشه تاییدش نکن و حذفش کن.
مرسی.


چشم عزیزم
مامان اتنا
24 فروردین 92 12:21
سلام عزیزم چقد جاهای خوب خوب رفتید خدارو شکر که سلامت برگشتید اونجاکه از تصادف نوشتی دلم یهو لرزید خدارو هزار بار شکر که چیزی نشدوسلامتید .ثمین جونم دندون خوشگلاتم مبارک .خصوصی هم داری عزیزم[
ممنونم گلم
مامان یاسمین زهرا
24 فروردین 92 16:34
یا پیامبر چقدر زیاده قول میدم بیام بعدا و بخونم فعلا با یاسمین نمیشه
نسرین خاله اسما
25 فروردین 92 18:21
خصوصی
مامانی درسا
26 فروردین 92 4:00
مامان ثمین نازنین ببخش عزیزم من خیلی دیر اومدم پیشتون عزیز دل لینکتون کردم و از دوستی با شما خیلی خیلی خوشخالم دختر نازتو ببوس


مرسی عزیزم ممنونم
✿✿الهه مامان روشا جون ✿✿
26 فروردین 92 6:25
ثمین جون دندون نو مبارک.شما هم مثل دوستت برنامه ریزی کردی تو مسافرت درد کشیدنات شروع بشه
وای تصادف خدا رو شکر به خیر گذشته.
ایشالا همیشه خوش باشید و روزهای خوبی رو کنار دخملی داشته باشید.


ممنونم عزیزم
مرسی ازلطفت روشاجان ببوس
مامي كيانا
26 فروردین 92 12:34
اول سلام
دوم اينكه در اومدن دندونهاي 3 4 5 6 مباررررررررررررررررررررررررررررررك
سوم هميشه به سفر خوش باشيد
چهارررررررررم توروخدا بيشتر مواظب باشيد نميدونيد چقدر ناراحت شدم از حادثه ي كه براتون پيش اومد كمربند بسته بوديد؟
ثمين جونو حتما پشت بشونيد خدا به خير گذروند


سلام ممنونم
متاسفانه کمربندنبسته بودم
مامان آناهیتا
26 فروردین 92 15:29
سلام عزیزم . نگرانتونیم کجایی . خبری ازتون نیست .

خدا رو شکر خودتون سالم هستید . و خوش به حال آقا دزده که عکس های ناز ثمین جونو می بینه
. منتظرتونیم .


ممنونم عزیزم
مامان هدیه
26 فروردین 92 16:45
سلام عزیزم...سال نوتون مبارک
چه سالی شروع کردین شما...ماشالله به حوصله شما که مفصل نوشتین
عسل خانوم دندونای جدیدت هم مبارکه
ناراحت شدم که آقا دزده تعطیلاتتونو خراب کرده
منتظر عکساتون هستیم


سلام عزیزم ممنونم از مهربونیت
حتما عکسارو میذارم زود زود
محیا کوچولو
28 فروردین 92 2:52
سلام خاله جونی
ایشالله همیشه سفرهای خوب با خاطرات خوش داشته باشین و اتفاق بدی براتون نیفته
دندونای ثمین کوپولو هم مبارک


سلام عزیزم ممنونم
مامان ضحا
28 فروردین 92 8:23
سلام دوست عزیز______$$_________$$$
_____________________$$$$_______$$$___$$$$$
____________________$$$$$$_____$$$___$$$$$$$
___________________$$$_$$$$___$$$__$$$$____$
___________________$____$$$$_$$$$_$$$
_______________________$$$$$$$$$$$$$$
آپم و منتظر حضورت _______$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
____هستم__________$$___$$$$$$$$$$$$$$$$$
..____________@ __$$____$$$$_$$$_$$$__$$$$$
_________€€€€€€€€$____$$$$___$$__$$$$___$$$
______€€€€€€€€€€€€€€__$$$_____$$___$$$____$$
____€€€€€€€€€€€€€€€€€€_$$_____$$$___$$$____$
___€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€_$$_____$$____$$$
__€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€_$_____$$$____$$
_€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€____ __$$$____$
€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€______$$$
$$$___$$$___$$$___$$$___$$$_____$$$
_°_____°______°_____°_____°_____ _$$$
_____________€__________________$$$
_____________€__________________$$$
زود بیااااااااااا ____€_________________$$$$
_____________€._______________$$$$$
_____________€..____________ $$$$$$$$
____________€€€€€€€._..-♥*°*♥-.._ ~~~*°*~~~
~~~ _..-♥*°*♥-..~~~~ _..-♥*°*♥-.._
_..-♥*°*♥-..__..-♥*°*♥-.._


مامان نیروانا
28 فروردین 92 8:39
عزیزم، چه اتفاقای جورواجوری براتون افتاده!
خوشحالم که همه شون به خیر و خوشی گذشته براتون و آفرین به نگاه مثبت و قشنگت که هیچ شِکوه و شکایتی توی روایتت ازت ندیدم، با اینکه بعضی اتفاقا تلخ و ناگوار به نظر میرسه. امیدوارم همیشه همینطور قوی و محکم و دلشاد باشین. ثمینم رو ببوسین


سلام ممنون ازمهربونیت ومرسیییییییییییییی
آرش
19 اردیبهشت 92 21:47
سلام_من يه دوست دختربامعرفت ازكرج يا تهران ميخوام_‏09122825749


باشه حتما بهش میگم