گردش ومهمونی دوروزه به مشهد
سلام دخترکم دختر نازنین وشیرین زبونم
عزیزم فدات بشم که هر روز با رفتارها وکارها وحرفات ذوق زدم میکنی طوریکه از ته دل خداروشکر میکنم که لایق همچین دختر فهمیده ای هستم
وقتی با هم سن وسالات ویا حتی با بزرگتر از خودت برخورد داری کاملا مشخص که چقدر خانم هستی نازگلم
دخترکم این مدت یه سفر دوروزه به مشهد وبعدشم پذیرای مهمون بودیم عمه عزیزم که بعد از سالها دیدمش همراه دختر عمه وپسر عمه خودم
خوب روز 1شنبه همراه آقا ودوستمون آقا مسعود رفتیم مشهد آقا پرژه کاری داشت وما هم طبق معمول خودمون مهمون کردیم که بریم
رفتیم خونه آقا جون اینا که عمه فاطمه وعمو علی هم بودن وبعد ازظهر که آقا رفت دنبال کاراش من وشما وعمه رفتیم بقول شما دَردَر
اول رفتیم پارک نزدیک خونه که یهویی چشمم به چرخ وفلک دستی افتاد که بچه گیام سوارش میشدم ازت پرسیدم دوست داری سوار بشی وگفتی آره فکر میکردم بترسی اما تنها بچه ای بودی که ذوق میکرد وباصدای بلند میخند الهی قربونت بشم من
اینجا این دختر خانم که از شما بزرگترم بود ترسیده بود وطفلی گریه میکرد توهم میگفتی :نی نه نکن
وبعدشم رفتیم خیابون سجاد ،یهویی یکی از دوستان دوران دانشکده رو دیدم که کلی ذوقم کرد وای یاد دوران دانشگاه و....یادش بخیر چه روزای خوبی بود
خواستیم بریم کافی شاپ که توی کالسکه خوابت برد سفارش دادیم ومنتظر شدیم تا بیدار بشی البته منتظر که نه داشتیم بزور بیدارت میکردیم عمه کلی صدات کرد اما در اخر با چشیدن کمی از تیرامیسو بیدار شدی وبعدشم آبمیوه توت فرنگی حسابی حالتو جا اورد
خریدمون کردیم تا رسیدیم خونه ساعت10شب شد
فردای اون روز به دوست خوبم لیلا جون زنگ زدم ونهار مهمون خونشون بودیم ومادر ودختری رفتیم پیششون
وای که امیر علی نازمو از شیر گرفته بود وطفلی خیلی حساس شده بود وهمش تا میدید شما تو بغلمی میومد ومیخواست بغلش کنم وکلی ببوس کردیم وحتی موقع نهار دوست داشت که از دست من نهار بخوره الهی فداش بشم
ثمین آماده برای رفتن به مهمونی
این 2 تا عکسو خیلی دوست دارم
خلاصه کلی با امیر علی جون بازی کردی وخوش گذروندیم ومن ولیلا جونم کلی حرف زدیم وفیلم وآلبوم عروسی شو دیدیم عالی بود اونم برا من که عاشق عکس وفیلمم
بعدازظهرهمون روزرفتیم خیابون تا برا روز مرد برا باباحاجی وآقا هدیه بخریم
روز بعدشم که شما از ساعت6صبح بیدار شدی وهمش بهونه میگرفتی آقا جون ومامان پروین که از ترکیه برگشته بودن کلی قربون صدقت رفتن ومعلوم بود که چقدر دلشون برات تنگ شده
یکساعتی با گریه ونق نق گذروندی وبعدشم خوابیدی و برا نهار بیدارشدی
تا بعدازظهر بازی کردی وهمش میگفتی سی دی توت اَرنگی بذار وفکر کنم یه 10 باری نگاه کردی
ساعت7بعدازظهر با اقا جون اینا اومدیم نیشابور وشبم رفتیم خونه باباحاجی تا روز پدربهش تبریک بگیم
راننده کوچولوی ما داره آهنگ مورد علاقشو انتخاب میکنه
روز 5شنبه هم عمه جونم ودختر عمه طاهره وسمیه جون همراه شوهرش ورضا پسر عمم از تهران برا خاطر چهلم زهراجون اومدن وچون بنا به دلایلی چند سالی همدیگرو ندیده بودیم خیلی خیلی خوشحال شدم وکلی حالو هوام عوض شد همین کمتر از 2روز کلی بهمون خوش گذشت وبرامون خاطره شد دوستون دارم
شما هم که با طاهره جون کلی دوست شده بودی وبهش میگفتی طائِره دون