18ماهگیت مبارک عزیزم
سلام عزیز مامان نفس من
قبل از همه چیز 18ماهگیت مبارک دخترکم، فرشته نازمن
این 18ماهگی هم باعث خوشحالیه هم ناراحتی ،آخه هم اینکه شما حالا دیگه 1/5 سالت شده ومامان خیلی خوشحاله که دخترش داره بزرگ میشه وکاراها ورفتارهای زیادی یاد گرفته وهم اینکه وااااااااااااااااااااای واکسن ها موعدش رسیده و....
آره قشنگم این واکسن شده یه کابوس واسه مامانها آخه 2تا واکسن وقطره باهم دارین
خلاصه شب دوشنبه تاساعت 3/5 صبح بیداربودم وبه فرداش فکرمیکردم که باید ببرمت مرکز بهداشت واگه گریه کنی من چکارکنم
اما خوشبختانه سه شنبه که مرکز بهداشت زنگ زدم گفت باید فردابیای ومن خوشحال ازبابت اینکه امروزگریه نمیکنی ودردت نمیاد واسترس از بابت اینکه فردا چی میشه تاساعت 4صبح بیداربودم واینترنت گردی واسه خاطراینکه چطوری درد واکسن کاهش بدیم ویسری تجربیات مامانهای دیگه رومطالعه کردم اما بدتر شد اخه همش از درد شدیدو.....بود همیشه سر واکسنهات اذیت میشدی امیدوارم که خدا خودش کمکت کنه
بالاخره امروز یعنی چهارشنبه 1392/05/02 ساعت 10/5بیدارت کردم وواست فرنی درست کردم وخوردی وراهی شدیم همینطوری توخیابون آیت الکرسی میخوندم وروصورت ماهت فوت میکردم واز خدامیخواستم که دردت نیادواذیت نشی
رفتیم مرکز بهداشت تنهای تنها ،همیشه واکسنهات خودم میبرمت آخه عزیزم طاقت اینکه توروبذارم تواتاق وخودم بیرون بایستم ندارم البته اون لحظه خیلی سخته اینکه ببینی جگرگوشه ت روواکسن میزنن وجیغ بچه ات درمیاد وگریه میکنه سخته وبیشترمامانهاترجیح میدن نبینن وویکی دیگه مسولیت بردن نی نی بعهده میگیره
اما من طاقت تنهاگذاشتنت ندارم پامیذارم رودلم واون لحظه کنارتم چون میدونم بهم نیاز داری ومیخوای من پیشت باشم وبغلت کنم تاآروم باشی اینطوری دردت کمتر میشه
قشنگم نوبت واکسن زدنت که شد آیت الکرسی که می خوندم و سمت خانم دکتر فوت کردم وگذاشتمت روتختی که کنارش عکس بره ناقلابود حواستوبه اون عکس پرت کردم وخداروشکربدون اینکه متوجه بشی وحتی آخ بگی واکسن دستت زده شد مرسی خداجون
اما واکسن پات :
وقتی روی تخت خوابوندمت کمی ترسیدی وموقع زدن واکسن جیغت رفت آسمون
بغلت کردم وبوسیدمت گفتم نازنینم چیزی نیست دخترم قشنگم آروم باش
دیگه گریه نکردی وزود اومدیم خونه واست بستی اوردم کمی خوردی بعد خوابوندمت تااز شروع درد چیزی متوجه نشی تاساعت 3/5 خوابیدی ووقتی بیدارشدی به پات اشاره واحساس ناراحتی میکردی اما قربونت برم مثل خودم صبوری ودردپات به روت نیوردی وبلندشدی وراه رفتی آخه دیشب که مطالب میخوندم بیشتر مامانها از لنگ لنگ کردن موقع راه رفتن ودرد پا واینکه بعضی ازبچه ها نمیتونستن راه برن وهمش توبغل مامان بودن نوشته بود
اما خداروصد هزار هزار مرتبه شکر شما ازاین بابت خوب بودی فقط از ساعت 9شب کمی تب داشتی وبهانه گیری میکردی
الانم خوابیدی انشاله فردا خوب خوب بشی
خدایا شکرت خدایا ازت ممنونم که همیشه مراقبمونی خداجونم دوست داریم ومیدونم فرشته نازتو خیلی دوست داری