یه روزه خوب بعد از احساس قشنگ
سلام عزیزم دختر نازنیم امروز با انرژی بسیار از دیروز شروع شد ومامانی بعد از بیدارشدن شما وخوردن صبحانه البته در حال تاب بازی شروع کرد به تمییز کردن خونه وای که چقدر خوب شد این تاب آقا خرید چون شما دیگه مثل قبل همش توی دست وپای من موقع کار کردنم نیستی ومخصوصا موقع آشپزی
بعد از خوردن نهار رفتیم حموم تا تمییز و مرتب بشی خوشگلم بعداز یه حموم حسابی هم دوباره تاب بازی وکمی بعد هم خواستی تا فیلم مورد علاقت یعنیup برات بذارم قربونت بشم من که انگاری اولین باره داری نگاه میکنی اونقدر دقت میکنی وچشم ازش برنمیداری که میخوام بخورمت خلاصه منم از فرصت استفاده کردم ورفتم ظرف پسته وبادم زمینی رو اوردم تا از نگاه کردنت همراه تنقلات لذت بیشتری ببری
تو این بین از اَیی غافل نشدی ورفتی اوردیش تا بهش پسته بدی
اینم عکس معروف اَیی که شما از مجله کندی
فدات بشم من که فیگور آیی گرفتی
نازنینم یه مدت که گذشت زنگ در بصدا در اومد و... بلهههههههههههههه فرهناز وامیر علی هم بهت پیوستن وبا اونها هم کلی تاب بازی وبادکنک بازی کردی وخوشحال وسر حال بودی
منم تو این بین زنگ زدم به دوستم سمیراجون که تازه یک هفته ست نی نیش بدنیا اومده بود وقرار شد بریم پیشش ساعت 8:30 آماده شدیم وبعداز اینکه سمنوت رو خوردی آقا مارو رسوند ورفتیم خونشون
خدایا چقدر از دیدن نی نی خوشحال بودی ودستاشو نشون میدادی ومیگفتی :دَ و پاش میگفتی : پا اوووف آخه جای آزمایش کف پا رو چسب زده بودن واینکه اصلا حسودی نمیکردی وهمش دوست داشتی نی نی تو بغل من باشه انگار فکر میکردی اینطوری برا مامیشه
یه جاهم که سمیرا جون بهت گفت ثمین کلاهت برا آیناز باشه شما کلاهت رو پالتوت رو وشال گردن وکیفت رو یکی یکی میبردی ومیذاشتی جای نی نی قربونت بشم من که اینقدر دست ودل بازی عزیزم
خوشگلم تازه بالشت وپتوی نی نی رو برمی داشتی وخودت میرفتی روشون میخوابیدی یاد کوچولوییات افتاده بودی
وای ثمینم چقدر زمان زود میگذره با دیدن آیناز کوچولو وخسته شدن فکش موقع شیر خوردن وتکون دادن دستا وپاهای کوچولوش یاد اون روزای خودمون افتادم اصلا انگار یادم رفته بود که ثمین منم همین قدی بوده چقدر سخت شیر میخورد وهمش در حال شیر دوشیدن وقطره قطره دادن شیر بهت بودم چه شبایی که تا صبح باهات بیدار بودم واز حرکات غیر ارادیت جون میگرفتم واز نفس نفس زدنات از سکسکه زدنات حتی از باد گلو زدنات لذت میبردم که همه چیز روبراه
چقدر لذت داشت اولین بار که بهت شیر دادم اونموقع ست که بدنیایی فراتر از این دنیا پا میذاری وحال وهوات مادرانه میشه
حس میکنی که مادربودن چقدر شیرینه چقدر رفتارات عوض میشه ویه روز بخودت میای ومیگی این منم ،این منم که دارم یه موجود کوچولو رو تر وخشک میکنم این منم که اینقدر خوب دارم از پسش بر بیام آره منم ،منم با روح مادرانه که خدا از وقتی فرشته نازنینشو بهم هدیه کرد روی شونم زد وگفت میسپورمش بتو ،خوب نوازش کن ،خوب مراقبش باش ،خوب تربیتش کن ،خوب رفتار کن ،مثل من اما منم نگاهم بشماست تنهاتون نمیذارم
اونجا بود که اگه حس میکردم تنهام ،اگه حس میکردم یاد ندارم، اگه حس میکردم چون مامان ندارم از پسش برنمیام ، دلم قرص ومحکم شد که من خدارو دارم اون خودش گفت تنهام نمیذاره خودش گفت کمکم میکنه خودشو با اومدن ثمینم بهم نشون داد
خدایا دوست دارم دوست دارم ممنونم که هستی وتنهام نذاشتی
بعداََ نوشت: راستی نازنینم اینم سوغاتی های آقا که از تهران برات خریده
مبارکت باشه خوشگلم