دلم ...
یلدا مبارک
امشب آخرین دقیقه آذرماه را ورق می زنیم و شمع های روشن زرد پاییز را فوت می کنیم. شب آغاز زمستان است، چراغ خانه ها هنوز بیدارند و خانه نشینان گرد آتش گرم دوستی، نشسته اند و خاطرات دیروز را پلک می زنند. آن طرف هندوانه ای که ضربات چاقو خون سرخش را جاری کرده و این طرف مادر بزرگ که تسبیح فیروزه ای رنگش را بارها مرور می کند. همه گرد هم آمده اند تا از روزهای خوب خدا سخن بگویند و به بهانه یلدا این طولانی ترین شب سال، فارغ از پیچ و خم های زندگی همدیگر را به شنیدن خاطرات خوب خویش میهمان کنند. یلدا فرصتی است برای دیدارها، وقتی کشاکش روزگار تو را از دیدار آنان که به چشمان تو نیازمندند، بازمی دارد. آتش گرم و کرسی خانه مادربزرگ م...
وبلاگ قلم تو
سلام دخترک نازنینم امروز وقتی اومدم وبه وبلاگت سر زدم ونظراتت رو چک کردم دیدم یه نظربرامون اومده با این مضمون با سلام عکس کودک شما درسایت قلم تو در یک موضوع منتشر گردید در پناه حق باشید http://ghalameto.ir/news/6249/%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1-%DA%A9%D9%87-%D9%85%D9%89-%D8%B4%D9%88%D9%89 وقتی وارد سایتش شدم کلی ذوق زده شدم یکی از پستای مربوط به وبلاگم رو تو سایتشون با عنوان مادر که میشوی گذاشته بودن ممنونم مدیریت محترم قلم تو WebSite : http://ghalameto.ir ...
عاشقانه
تمام آرامشم رو به چشمای تو مدیونم ...
1393/9/9 سالگرد عقدمون
یه روز پاییزی زیبا
دوباره فصل برگ ریزان آمد ، دوباره نسیم مهربان پاییزی می وزد... فصلی که آغازش ، ماه مهر و محبت است .... دوباره غروبهای پاییز و دوباره صدای خش خش برگهای درختان زیر پاهای خسته.... دوباره باران پاییزی و دوباره شوق قدم زدن در کوچه باغها ... یک نیمکت خالی و برگهای زردی که بر روی آن ریخته است ، یک دل خسته با یک عالمه درد دل بر روی آن نشسته و میخواند شعر پاییز را.... پاییز همان فصلی است که زیباست با برگ ریزانش ، خش خش درختانش ، نم نم بارانش !فصلی است که آغاز باران است ، آغاز شبهای بلند با مهتاب ...
گفتگوی پدر ودختری
متفرقه های 33 ماهگی وتولد امیر علی وفرحناز
سلام عزیزه جون مامان این چند وقته یکم دیر به دیر آپ کردم وکلی پست عقب افتاده دارم که برا خاطر داداشی تو راهت مامان کمی تنبل شده ببخش عزیزم برا همین امروز اومدم تا یه پست پربار برات بذارم این عکس ماله تقریبا یکماه پیشه که با هم رفتیم پارک بادی وتازه قسمت قایق سواریشو برا شما کوچولوها راه اندازی کرده بودن وتو هم مشتاق بودی که بری منم که از آب وقایق سواری میترسم مایل نبودم وفکر میکردم برات هنوز زوده اما دیدم خیلی دوست داری واصلا دوست نداری بری استخر توپ وسر سره بازی بالاخره راضی شدم و رفتی وکلی کیف کردی وخوشحال بودی درست هفته بعد از جشن 1000روزگیت تولد امیر علی وفرحناز بود وشما هم که هنوز ت...