بریم تولد اوبارک
قشنگه مامان ثمینم الهی فدای دل مهربونت بشم که با کوچکترین چیزکلی خوشحالی میشی و.... عزیزم دیروز بعداز ظهر فرحنازو امیر علی (بچه های همسایه) تولد دعوت بودن ووقتی فرحناز اومد تا یه گلسر ازت بگیره برگشت بهت گفت :ثمین میای بریم تولد ،دیگه شما هوایی شدی منم چیزی نگفتم نخواستم حساس بشی داشتم بکارام میرسیدیم که دیدم اومدی و یه شلوار کوتاه که برا ده ماهگیت بوده ویه بلوز توخونه پوشیدی وصورت شسته شده وموهای بهم ریخته ومیگی مامان خواهش میکنم تو لو خدا ادازه میدی برم تولد اوبارک با فلحناز وای خدایا دلم برات کباب شد از طرفی دوست نداشتم بزنم تو ذوقت و از طرف دیگه هم نمیتونستم این اجازه روبهت بدم اتفاقا خانم همسایه هم یا به قول شما خانم سُستمی خ...