بهترین حس دنیا
دیگه کم کم دارم روز به روز وجودت بیشتر حس می کنم ماهای اول کمی حالت تهوع داشتم وازبوی گوشت وپیاز داغ وکباب بدم میومد وقتی میرفتم توآشپزخونه حالم بد میشد خلاصه یه چند ماهی گذشت تادیگه به چیزی حساس نبودم
هرماه واسه چکاپ میرفتم دکترخداروشکرهمه چیزخوب خوب پیش میرفت کاملا حس میکردم که تودختری روزی که باخاله میترارفتم سونو واسه تعیین جنسیت دل تودلم نبود آقات شاهرود بود تاموقعی که نوبتم بشه همش به فکراین بودم اگه بگه پسره چقدرتوذوق آقات می خوره تااینکه نوبتم شد وخاله میترافیلم میگرفت یهو دکتره گفت : " سالم ودختر " اونقدر خوشحال شدم که فقط دوست داشتم دکتررو بغل کنم باخوشحالی اومدم وبه آقات زنگ زدم و بهش خبر دادم وکلی خوشحال شد
حالا دیگه می تونستم باخیال راحت برم خرید واسه گل دخترنازم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی