این عشقه ( ساعت 3:03 ، 1393/03/03 )
سلام عزیزه مامان
نمیدونم چه حسی بودکه یهویی از رو تختخواب بلند شدم واومدم پشت مانیتور دارم مینویسم
نمیدونم چرا این لحظه رو خواستم ثبت کنم الان درست ساعت 3:03 روز 93/03/03 هست و تو تا این لحظه ، 2 سال و 4 ماه و 2 روزته ، من اومدم اینجا تا برات بنویسم بنویسم که چقدر دوست دارم واز وقتی کنارمی
هرروزم رو ،بالبخند، شروع کردم
هیچ وقت دلم نخواسته ازت دور باشم حتی برای یه لحظه
یه حس اطمینان یه قوت قلب دارم که بهم آرامش میده
پابه پات بچه شدم و تو بازیهای کودکانه همراهت بودم
حس قشنگ کودکی رو با تو تجربه کردم
هیچ وقت از بوسیدنت سیر نمیشم
آغوشت که همه دنیای منه
کناره تو بودن بهترین هدیه زندگیمه واینها معنایی جز عشق نداره
عشق یعنی وقتی چشمامو باز میکنم کنارم خوابیده باشی
عشق یعنی هم نفسم ،هر نفسم فدای تو
عشق یعنی لباسامونُ باهم ست کنیم
عشق یعنی تمام شهر خوابیدن ومن از فکر تو بیدارم
عشق یعنی مادر شدن
درست زمانی که بین همه اگرها و بایدها و چون و چراها مصمم میشوی بنشینی
و بر سر سجاده مهرش و از خدا نام مادررا التماس کنی،
اون زمانکه خدا نعمتش رو...منتش رو... بر سرت تمام کنه ونام زیبای مادر رو
برازنده باقی اسمت کنه......
قصه تنهایی روزهای زندگیت تموم میشه.
یکی میآد که تو به لطف بودنش بهترین حس ها روتجربه می کنی
خودت به میل خودت ، خودتو از اولویت ها داوطلبانه خط میزنی
و یک نفر را مادرانگی میکنی تا انتهای زندگی...
درست مثل مادرت
یادم بمونه که همه اینها خستگی داره...نگرانی داره...ازخودگذشتگی داره...
این حذف خود ها!!!!!!توخیلی جاهای زندگی سخته...گاهی درد داره...
یادم باشه تصمیمی که گرفتم
تصمیم کبری ست وخیلی بزرگ...
اما به همه مادرانگی می ارزه ، نمی ارزه؟؟