ثمین ساداتثمین سادات، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره
سید محمد امینسید محمد امین، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

ثمین عشق مامان وآقا

دلیلش

سلام دخترکم یه سلام پر محتوا واسه خاطر اینکه دیر آپ شدم این میگم وتا تهش بخون "اشکهایت را پاک نکن بلکه افرادی راکه باعث اشک ریختنت شده اند را پاک کن " خدایا ازت ممنونم بخاطر اینکه بیدارم کردی بخاطر اینکه طرز فکرم عوض کردی ثمینم گاهی اوقات باید ازخدا ممنون باشی که تورو تو شرایط سخت قرار داده چون این طوری آدمای دوروبرت وبه خوبی میشناسی که حتی به قیمت تنها شدنت هست که به خیلی چیزا می ارزه چون خدا صلاحت رو دراین دیده تا بیشتر حواست جمع کنی وبهتر اطرافیانت روبشناسی خدایا ممنونم بخاطر این شرایط سختی که قرارگرفتم وتونستم اطرافیانم بشناسم وبه نتیجه های خوبی برسم وبهتر وراحتر زندگی کنم خدایا شکرت ...
12 آذر 1392

سه روز مخصوص ثمین جون ومامانی

سلام گلکم نازنینم یه چند روز مامانی برنامه هاش درست پیش رفت وتونستیم کلی خوش بگذرونیم آره ثمینم بعدازظهر ها باهم آماده میشدیم ومیرفتیم بیرون اول باهم بعد از کمی پیاده روی البته شما کالسکه سواری میرفتیم کافی شاپ سجاد وبعد از خوردن یه نوشیدنی گوارا راه میوفتادیم به سمت خانه کودک{خونه مادر بزرگه} واونجاهم کلی انرژی میسوزوندیم اولین روز که رفتیم شما رو گذاشتم تو استخر توپ اما زیاد راحت نبودی تااینکه مسولش گفت میتونم خودمم برم داخل کلی ذوق زده وخوشحال امدم پیشت وشما هم شاد وسرحال بابت اینکه مامانی پیشته کلی آتیش سوزوندی وتوپ بازی کردیم واااااااااااااااااااای که چقدر خوش گذشت راستش اولین تجربه بازیم تواستخر توپ بود ب...
12 آذر 1392

خوشحالی مامان وعاشقاته های مامان نی نا

سلام گلم عزیزم نازنینم امروز صبح که بیدارشدم کمی تب داشتی سریع عملیات مهارکردن تب بکاربردم ونازنین دخترم دیگه تب نکرد والان خیلی خوشحالم چون نازنین دخترم خوب خوب شده ودیگه کابوس واکسنها تا 6سالگی تموم شد خداجونم شکرت شکرت که این همه دوسمون داری دخترم میخوام واست بنویسم تواین دنیا هرکی که باشی وهرچی که داشته باشی تو هر موقعیت وجایگاه که باشی همیشه از خدا تشکر کن وهزاران هزار بار شکر خداروبجا بیار آخه ممکنه وضعیت فعلی تو در هر زمان از زندگیت آرزوی فرد دیگری باشه شاید یه نفر یجا تو این کره خاکی دوست  داشته باشه وآرزوش باشه که به چیزی برسه وتو غافل ازاینکه اون داری ازش بی تفاوت رد بشی عزیزم میخوام بگ...
4 مرداد 1392

کدوم عروسک قشنگتره؟خوب معلومه ثمین جونم

عزیزم امروز عروسکات وجمع کردیم وباهم کلی بازی کردیم فکرکن مامان بجای تمام عروسکات حرف میزد وبرات یه قصه ساختم البته ناگفته نماندکه هرکدوم ازعروسکات صدای خاص خودش داشت ،چه تقلیدصدایی واسه دخترنازم کردم که خودم درعجب موندم اینم عروسم ،نازم باعروسکاش ادامه ادامه یادت نره   ...
2 مرداد 1392

روز مادر ودرآمدن مروارید هفتم وهشتمت مبارک عزیزم

سلام عزیزم دلم امروز روزمادر بود دومین سالی که درکنارتوفرشته کوچولو این روز جشن میگیریم قشنگم امروز بهترین هدیه روخدابهم داد شما حالت خوب خوب شدودیگه غذامیخوری ومثل قبل شروع به بازیگوشی میکردی آخه دیگه 2تا دندونات دراومدن نازنینم نمیدونی چقدر خوشحال شدم وقتی دیدم دوباره حالت خوبه امروز دلم خیلی هوای مامانم کرده بود دوست داشتم برم بهشت فضل اما نشد ،امیدوارم فردا برم پیشش امشبم رفتیم پیش مامان پروین واسه تبریک شماهم کلی خوشحال بودی آخه یک هفته بود که باآفاجون وعمومهدی رفته بودن تهران ودلمون واسشون تنگ شده بود خدایا همه مادرای مهربون ودلسوز حفظ کن خدایا ممنونم که نعمت مادربودن روبهم...
12 آذر 1392

مامان ناراحت

سلام عزیز جون مامان قشنگم چندروزی هست که شمانازنین دخترم حال نداری آخه داری دندون درمیاری جونم همش گریه میکنی غرمیزنی وبغل هیچکس نمیری ،غذا نمیخوری،وفقط میای بغلم ومیخوای که کنارت باشم عزیزم این مدت بخاطر اینکه حال نداشتی و اذیت شدی خیلی ناراحتم اعصابم خیلی خورده همش دلم میسوزه ایکاش من بجای تودردمیکشیدم ایکاش ... ثمینم دخترم ازخدامیخوام زودترخوب خوب بشی تب داری ،میدونم درد داری اما فقط میتونم بادارو آرومت کنم نمیدونم چرا باوجودی که میدونم بخاطر دندون دراوردن اینطوری شدی اما همش جوش میزنم و نگرانم که چرا غذا نمیخوری چرا حالت خوب نیست و....انگارنمیشه بیخیال باشم نمیشه آروم باشم کنارتم تا همیشه خدایا خودت مراقبش باش ...
12 آذر 1392

تولد زیباترین فرشته زمین

سلام ثمینم   حالاتوبه دنیا اومدی وقتی توشکمم تکون می خوردی کاملا باهات ارتباط برقرار می کردم می فهمیدم چی میخوای   ثمین جونم روزاول بهمن ماه وقتی به دنیا اومدی وقتی بهوش اومدم فقط دوست داشتم هرچه سریعترتوروببینم همش میگفتم بچم کو،بچه م میخوام ببینم وقتی دیدمت چشمات باز باز زل زده بودی بهم باکنجکاوی دوروبرت نگاه میکردی تاخودصبح گریه کردم آخه دلم گرفته بود دلم واسه مامانم وآقات تنگ شده بود دوست داشتم کنارم باشن ثمین جونم 3روزمشهدبودیم تاهوا خوب بشه آخه شبی که به دنیااومدی یه برف حسابی اومد وهم اینکه من بهتربشم .بعداومدیم خونمون خاله میترا منتظرمون بود اومدیم ودیگه توی این خونه سه نفری زندگی کنیم،بعداز2روز...
17 بهمن 1391

لحظه شماریای مامان

سلام دخترنازم الان ساعت 10:45شب پنج شنبه 7/10/90 من تنهام،آقای عزیزت وعزیز خودم رفته شاهرود دلم براتون تنگ شده اما بیشتر برای آقات میدونم یه روزی این نامه کنارخودت  می خونم یاد روزایی افتادم که برا آقات نامه می نوشتم درست همینطور شروع می کردم وحالا دارم برای ثمره عشقمون،عشق قشنگمون می نویسم دخترنازمن دقیقا1ماه دیگه توبه این دنیا پا می ذاری ،دنیای قشنگی درانتظارته چون من وآقای خوبت نمی ذاریم زشتی هاشو ببینی. تواین مدت اتفاقای مختلفی افتاد ازروزاولی که متوجه شدم خدای بزرگ تورو به من وابوذرم داد[آره نمیگم آقات چون اول ابوذرمه] تابه امروز درانتظارت هستیم بااینکه ندیدمت امادلمون خیلی برات تنگ شده دنیای قشنگی روازخدابرات آرزود...
17 بهمن 1391